Part 1 💫

137 32 13
                                    

با تموم شدن کلاس وسائلش رو جمع کرد و با نگاهی که به ساعتش انداخت خداحافظی کوتاهی با کسایی میشناخت کرد و از دانشگاه خارج شد.

بیست دقیقه بعد وقتی به مدرسه رسید کیونگسو رو دید که همراه همکلاسی هاش بیرون ایستاده بود.
یکی از دست هاش روی بند کولش بود و با لبخند به دوست هاش گوش میداد.

بوق کوتاهی زد و با جلب کردن توجهش براش دست تکون داد.

کیونگسو بلافاصله خداحافظی کرد و با قدم های تندی به طرف ماشین برادرش رفت.
بلافاصله سوار ماشین شد و کولش رو عقب پرت کرد.

_سلام! بله منم خوبم.

بعد از بستن کمربندش با لبخند به طرف سهون برگشت.

+سلام هیونگ. خوبه که خوبی! منم خوبم.

ماشین رو روشن کرد و بدون اینکه نگاهش رو از جلو بگیره گفت: میبینم که امروز حالت خوبه!

+آره! مدرسه امروز خیلی خوش گذشت. کلی با بچه ها والیبال بازی کردیم.

با اخم کمرنگی به طرف کیونگسو برگشت: والیبال؟

+آره.

_چقدر؟

+حواسم به خودم بود. اصلا به خودم سخت نگرفتم.

با ادامه نگاه مردد سهون با اطمینان گفت: حالم کاملا خوب بود هیونگ. مطمئن باش. به هرحال صبح با اتوبوس رفتم. یکم دوییدن برام خوب بود.

_یادت که هست؟ اگه یه وقت حالت بد شد/

+به معلمم میگم یا اینکه بلافاصله میرم درمانگاه.

_قرصاتم که همراهته؟

+بله. همراهمه.

_خب...حالا نهار چی میخوری؟

با لبخند عمیقی به طرف برادرش خم شد: پیتزا.

*******

غذاها رو روی میز گذاشت و کیونگسو بدون اینکه منتظر بمونه اولین برش پیتزاش رو توی دهنش چپوند.

_دوست جدید پیدا کردی؟

به زحمت کمی از نوشابش خورد با نگاهی سوالی به سهون خیره شد.

+کی؟

_همونایی که دم در مدرسه پیششون بودی. اونی که دستت دور بازوش بود کی بود؟

غذاش رو قورت داد و قبل از اینکه تیکه دیگه ای بخوره گفت: همکلاسی هام بودن...یکم سردم بود بکهیون دستمو گرفته بود.

سهون چشم هاش رو توی کاسه چرخوند و تلاش کرد حرف نامربوطی نزنه.

دست دراز کرد و کمی از سیب زمینی های سهون برداشت.

+همشون خیلی خوبن. وقتی اومدم این مدرسه اول اونا بهم نزدیک شدن. سومین رو هم که قبلا دیدی؛ جیوون که کنارش بود دوست پسرشه. مطمئن نیستم چطور آدمیه...هیچ وقت نمیتونم بفهمم داره به چی فکر میکنه. کانگ وو و هیون مین هم دوقلوان. توی تیم شنای مدرسه ان. بکهیون هم نماینده کلاسه. ریاضیش حرف نداره! ولی وقتی حرف از انگلیسی میشه واقعا خنگه.

_سومین؟ همونی که وقتی اومده بود خونه همه کوکی هایی که یون سو درست کرده بود رو خورد؟

کیونگسو با خنده آرومی سر تکون داد.

+خوراکی دوست داره.

*******

ماشین مقابل در خونه برادرش ایستاد و سهون با باز کرد کمربندش به طرف کیونگسو برگشت.

_به کریس هیونگ زنگ زدم. تا نیم ساعت دیگه خونست. مشکلی نیست تنها بمونی؟

+هیونگ! دیگه انقدرم بچه نیستم. معلومه که انقدر رو میتونم تنها بمونم.

_فردا شب بیا پیش من و یون سو. بهش میگم برات جاجانگمیون درست کنه.

+باشه. ممنون.

_غذا چیزی دارین؟

+کریس هیونگ گفته امشب باهم آشپزی میکنیم.

کولش رو برداشت و بعد از خداحافظی کوتاهی وارد خونه برادر بزرگترش شد.

کولش رو روی تخت انداخت و طاق باز روی تخت خوابید.

با فکر کردن به روزش لبخند کمرنگی زد. همینکه خبری از ریاضی نبود و با دوست هاش و برادرش وقت گذرونده بود یعنی روز خوبی داشت.

با یادآوری فردا و تمرینات ریاضی که باید حلشون میکرد چهرش رو توی هم کشید.
احتمالا میتونست با مرور درس های گذشته حلشون کنه
اما توی اتاق موندن و درگیر شدن با چندتا مسئله از بزرگترین کابوس های زندگیش بود.

به ساعت نگاه کوتاهی انداخت.
باید تا اومدن برادر بزرگش خودش رو سرگرم میکرد.
بعدش حتما میتونست یه فکر درست برای درس هاش بکنه.

لباس هاش رو عوض کرد و به آشپزخونه رفت تا با میوه های توی یخچال برای خودش اسموتی درست کنه.

*******

کلافه مدادش رو کنار دفترش پرت کرد و گوشیش رو بیرون کشید.

+بکهیونا!

خیلی منتظر نموند که جواب بکهیون براش ارسال شد.

_بله

+من با تمرین های ریاضی مشکل دارم.

_یااا! دوباره؟

+یعنی داری میگی خنگم؟

_نه!

+پس بهم یادشون میدی؟

_باشه. فردا نیم ساعت زودتر بیا. توی کتابخونه باهم حلشون میکنیم.

+تو بهترینی! برات کاپ کیک میارم.

با صدای بلند کریس که ازش میخواست توی آشپزخونه بهش ملحق بشه منتظر جواب دیگه ای نموند و با جمع کردن سریع وسائلش از اتاق بیرون دویید.

~~~~~~~~~~

سلام سلااااممم
بالاخره فیک جدیدمون شروع شد🥹🥹
جیغ و دست و هورا

بچه ها من این ترم به شدت سرم شلوغ شده و تنها زمانی که فرصت نوشتن دارم سرکلاس دانش خانوادست😅پس فعلا زمان آپ مشخصی نداریم.
اما اگه یه موقعی از کامنتا واقعا راضی باشم مطمئن میشم که حتما تو سریعترین زمان ممکن پارت بعدش آپ بشه.

درمورد کاپل ها هم که مشخص شد
اولیش بکسو دومیش هم کریسهو...

اما یه تغییر کوچیکی توی ژانر فیک دادم و اون قسمت فانتزیش رو حذف کردم.

دیگه...همین دیگه.
امیدوارم دوسش داشته باشین

دوستون دارم❤
-Melika🌕

Only OneWhere stories live. Discover now