پارتی part:6

111 12 0
                                    

قبل از اینکه پارت و شروع کنیم ووت فراموش نشه ♡
نظراتتون رو و بهم بگید تا من انرژی ادامه دادن داشته باشم بابونه های زیبام 
________

i carry your heart with me(i carry it in my heart)
i am never without it(anywhere

i go you go,my dear;and whatever is done

by only me is your doing,my darling)
                       
i fear no fate(for you are my fate,my sweet)

i want no world(for beautiful you are my world,my true

ادوارد استالن کامینجز

جهش زمانی [ سال 2015]
2015,12,28
دوشنبه : Monday
[روز تولد تهیونگ]

_خیلی ممنون آقای پارک
^خواهش میکنم پسرم ، انتخاب خیلی خوبی بود
_لبخندی روی لبش نشست و چشماش و به وسیله داخل دستاش دوخت سرش بالا آورد و نگاهش دوباره به مرد داد
_ممنونم ، دیگه باید برم روز خوش آقای پارک
^مواظب خودت باش پسرم روز خوش
حرفی نزد از مغازه به سمت ماشینش رفت
وسیله رو روی صندلی شاگرد قرار داد
امروز صبح وقتی از خواب بلند شد ، صبحانه خورد و دوش کوتاهی گرفت و سریع به سمت مغازه آقای پارک رفت تا سفارشی که دو هفته پیش داده بود و تحویل بگیره ، لبخندی به لبش نشست
_امیدوارم خوشت بیاد کوچولو
به سمت خونه اش حرکت میکرد که زنگ موبایلش به صدا در آمد، بدون نگاه کردن به اسم روی مانیتور تماس و وصل کرد که صدایی آشنایی که‌ این یک ماه و نیم هر روز بهش زنگ میزد داخل گوشش پیچید
#سلام مرد آهنی ،
_سلام زن عمو
#پرنس کیم من حالش چطوره ؟
قهقهه ای زد
_اهههه زن عمو باز شروع کردی ، نگران نباش حال پسرت خوبه و خیلی خوب مواظبشم
#اه از دست تو ، یادت که نرفته امروز تولد جیگر گوشمو ؟
_مگه میشه یادم بره ؟ امشب براش یک سوپرایز ام دارم ممنون میشم چیزی بهش نگید
#اوه، حتما پسرم خیالت راحت ، خیلی مراقب خودتون باشید
_ممنون ، چشم شما هم همینطور
صدای بوق ممتد نشون از قطع شدن تماس میداد
تقریبا یک ماه و نیم میشد که پدرش و عموش به همراه زن عموش به نیویورک رفته بودن تو این مدت تهیونگ و جونگکوک هم خونه شده بودن ، البته جونگکوک به خاطر دانشگاه و شغلش زیاد پسر کوچیکتر و نمی‌دید به خصوص اینکه اون پسر همیشه
با دوستاش بیرون بود  ، هرچند رابطه بین شون خیلی تغییر کرده بود اکثرا باعث می‌شد که آخر هر هم صحبتی به دعوا ختم بشه
با این وجود جونگکوک سعی کرده بود پسر رو امشب برای تولدش سوپرایز کنه تا کمی ام که شده دوست و همدم بچگیش و خوشحال کنه، البته که تهیونگ همیشه براش با ارزش بود هرچقدرم که دعوا بکنن
ماشین و داخل پارکینگ پارک کرد و پیاده شد، به سمت در حرکت تا میخواست در و باز کنه که صدای جیغ تهیونگ بلند شد ، ترسید و با عجله در باز کرد و به سرعت به سمت اتاقش که طبقه بالا بود پا تند کرد
+کمکککککککککک
با صدای دادش سریع تر پله ها رو بالا رفت با استرس صداش زد
_تهیونگ ....؟ همین که در اتاق باز کرد به سرعت چهرش از حالت نگرانی در آمد و بجاش اخم ریزی جایگزینش شد
×خیلی خری ، تهیونگ بزمجه،  پاکش کن تا ولت کنم وگرنه انقدر زیر پتو نگهت میدارم تا خفه بشی
+خنده بلندی سر داد از زیر پتو دوباره داد زد
اوه هوسوک شی ، حتی اگه خفه بشم قبلش مطمئن میشم که فیلم جق زدنت و پخش کنم
×خفه شووووو مردکککککک
_به سمت هوسوک رفت و از روی تهیونگ بلندش کرد و سعی کرد جلوی خنده اش بگیره ، هوسوک از تو بعید بود
×با حرص و صورتی قرمز نگاهی به جونگکوک انداخت
بخند تو ام بخند،  منو با این نصفه بچه اینجا گذاشتی که چی بشه آخه چه گناهی کردم با تو دوست شدم تا این پسر عمو هیولات و تحمل کنم
+دلت میاد به من بگی هیولا...
هر دو پسر به سمت تهیونگ که حالا روی تخت نشسته بود و با موهی موج دار و بهم ریخته و لبای پف کرده اش که باعث شده بود ازش موجودی به شدت کیوت بسازه نگاه کردن
×تهیونگ بهتره ، قیافت و اینجوری نکنی چون دیگه کارساز نیست ، شیطانی در جلد فرشته
_دعوا رو بس کنید ، تهیونگ صبحانه خوردی ؟
+نه نخوردم ، هوسوک هیونگ منو اینجا زندانی کرده بود
_با یاد اوری چیزی سریع به سمت هوسوک چرخید، هیونگ تو
داخل خونه من جق زدی؟؟؟؟
×تو احمقم ، همیشه هرچی این بچه میگه رو باور میکنی ، من فقط عادت دارم تو خواب خودم نوازش کنم
+رسما داشت خودشو ...
با صدای جونگکوک ادامه حرف شو خورد
_کافیه ، بیا بریم پایین ، به اندازه کافی مسخره بازی در آوردید با گفتن این حرف به سرعت اتاق و ترک کرد
نگاهش و به هوسوک داد،و با بهت پرسید
+دیدی هیونگ؟
×آه تهیونگا لطفا ولش کن ، منم باید برم مادرم بیمارستان منتظره
+هوفییی از سر کلافه شدن کشید و اروم باشه ای زمزمه کرد
جانگ هوسوک دانشجو سال بالایی جونگکوک بود که طی یک پروژه باهم آشنا شده بودن ، و خب علاوه بر این یک ماه و نیم که هم خونه شده بودن به خاطر اینکه تهیونگ بیشتر اوقات و خونه جونگکوک میگذروند ، تهیونگ و هوسوک با هم دیگه دوست شده بودن ، و مدتی میشد که مادر هوسوک به خاطر بیماری  تنفسی بیمارستان بستری شده بود
______

Bloody Chocolate Where stories live. Discover now