3 part

7 0 0
                                    

خواستم با یه ببخشید سر سری از کنارش رد بشم اما خون رو پیشونیش که از زیر دستش سر خورد و از کنار ابروش پایین اومد باعث شد در جا خشکم بزنه و کلا فکر گرفتن حال اون پسره ی بی فرهنگ از سرم بپره خصوصا صدای پر دردش که می پرسید:
_ چیکار میکنی؟!
_ب.. ببخشید.. من نمیخواستم..
_نمیخواستی چی؟ نزدیک بود کورم کنی
_خب نمیومدی جلو
_ من اومدم جلو؟!
_ خب... آره
_ جالبه!... شما هدف گیریت ایراد داره
_ یعنی چی؟! اتفاق بود
_ تا چند لحظه پیش که من پریده بودم جلو حالا شد اتفاق؟!
_چرا با من بحث الکی میکنید؟
صورتشو از درد جمع کرد، چشماش رو روی هم فشرد و گفت:
_ چون شما با کفش زدی سر منو شکوندی
_ کجاش شکسته یه کم خراش برداشته فقط
_ سرم شکسته.. نمی بینید خونو!
_ یه زخم سطحیه چیز خاصی نیست
دستش رو از روی منشا خون ریزی برداشت و گفت:
_ این یه زخم سطحیه؟!
اگه بخوام تو این لحظه واقعا رو راست باشم باید بگم که از دیدن جراحت روی پیشونیش واقعا دلم ریش شد ولی خب نباید نشون میدادم چون با وجود این احساسم دسته گلی که آب داده بودم چندان چیز مهمی به نظر نمی رسید.
برای همین در کمال پرویی گفتم:
_ بله سطحیه و به نظر نمی رسه مشکل جدی براتون ایجاد کنه
_ ببخشید شما دکتری؟ متخصصی؟
_ نه دانشجو ام!
بین دندون های چفت شده اش گفت:
_ پس چرا نظر میدی؟ معلومه که شکسته
_ مگه خودتون دکترین که نظر میدین؟
_ نه ولی میفهمم که چه بلایی سرم اومده... حالیم میشه شکسته
کلافه گفتم:
_ اصلا شکسته که شکسته چیکارکنم؟! میخواستی اون پسره رو تو خونتون راه ندی.
_باید از شما اجازه میگرفتم؟
_ نه خیر ولی باید فکر میکردی که خونتو دست هر کسی ندی آقای محترم
_ حالا که دادم با شما ربطی داره؟ 
_ وقتی شکایت کردم ربطشو متوجه میشید هم شما هم اون مهمون بی فرهنگتون
_ باشه شکایت کن منم میرم پزشکی قانونی!
_ چی؟
_ همین که شنیدی !
_ یعنی که چی!؟ حالا طلب کار هم شدی؟!
_ بله! اگر قرار باشه شما شکایت کنی منم شکایت میکنم
_ حق نداری همچین کاری بکنی
_ میکنم! ببینم شما ضرر میکنی  یا من
_اینکارو نمیکنی
_ میکنم امتحان کنیم؟
دانشجو بودم و چیزی تا ترم جدید نمونده بود از طرفی هم کار می کردم و نمی شد بهتر بود فعلا کوتاه می اومدم و بعد به مرور زمان تلافی این موضوع رو در می آوردم.
_ امتحان کردنش که برای من ضرر نداره خودتون تو دردسر می افتین ولی من وقت این کارا رو ندارم.. شب خوش
احساس کردم پشت سرم دنبالم راه افتاد منم زیر چشمی نگاهی بهش انداختم که با افتادنش رو زمین و  صدای بدی که تو گوشام پیچید با ترس دوییدم سمتش داشتم سکته میکردم‌
_ آقا...آقا؟
ای وای خاک تو سرم شد چیکار کنم حالا؟! اگه ضربه مغزی می شد یا کور و کر می شد یا از اون بدتر می مرد و خونش می افتاد گردنم چی میشد ؟
وای نه فکر کن تو بازجویی بپرسن چرا گاویانی رو کشتی اونوقت من باید چی بگم؟ بگم چون دوستش شبا کنسرت میذاشت تو خونه اش؟
_ آقای کاویانی؟ صدامو می‌شنوید؟
چرا جواب نمیده؟؟ نکنه مرده؟ وای خدا نکنه... آخه به خاطر یه لنگه کفش؟
_ آقای کاویانی بیدار شین... خجالت نمیکشین اگه بگن با این هیکل گنده اش با برخورد یه لنگه کفش از یه دختر ظریف مثل من مرده؟
انگار نه انگار هیچ تکونی نمی‌خورد و صدایی هم ازش در نمیومد با ترس بیش تر نزدیکش شدم و با لنگه ی دیگه ی همون کفش تکونش دادم...
تکون نخورد!! تکون نمی‌خورد! باید چیکار کنم حالا!؟
_ وای خدایا چه گلی به سرم بگیرم؟ بیچاره شدم!
_آقای کاویانی.. آقا.. لطفا بیدار شین!

گیج و منگ چشماشو باز کرد نگاهی به من انداخت و دستی به سرش کشید و با دیدن خون کف دستش قیافه اشو تو هم جمع کرد و با چشمان نیمه باز خیره به من زمزمه کرد ..
_ دختره ی قاتل
_ چی؟ هوو چی داری میگی؟ اشتباهی اینجوری شد ..
_ که اشتباهی؟ سرم شکوندی دختره ی...
حرفش رو خورد و با عصبانیت وحشتناکی چشم غره ای رفت و دستشو به سرش گرفت
_ اولا شما پریدی جلو کفشم .. دوما باید کمکتون کنم بریم بیمارستان الان وقت دعوا نیست
_ نخیر ... خودم میرم .. شما زخم نزن لازم نیست مرحم بزاری
_منم میام
_ نه
_ آقای کاویانی آخه..
با نگاه نافذش که پر خشم بود بهم توپید :
_ گفتم نه .. وگرنه این آقای گاویانی تو همون بیمارستان میگه شما حمله کردی بهش
_ من معذرت میخوام فکر کردم شما سر و صدا میکنید که اونجوری صدا کردم
_ مهم نیست .. افکارتون مال خودتون..
دستی به سرش که معلوم بود درد داره کشید و ادامه داد:
_ هی خواستم موضوع رو با صحبت حل کنم ولی کوتاه نیومدی
بعدم کت و کیفش رو که روی زمین افتاده بود برداشت و داخل آسانسور شد و رفت ...
...
خسته و کوفته از ماشین پیاده شدم و کیفم رو بی حوصله دست گرفتم و سمت آسانسور قدم برداشتم دو هفته گذشته از اون روز و به جز یه بار که دو روز بعد اون حادثه..( البته حادثه که نه حماقت من .. ) اتفاقی کاویانی رو وقتی از آسانسور با سری باند پیچی شده خارج میشد دیدمش و خواستم ازش عذر خواهی کنم اما بی توجه از کنارم رد شد و وارد واحد خودش شد برخوردی باهاش نداشتم و واقعا شرمنده بودم ... به عنوان آدمی که تو این ساختمون زندگی میکنه خیلی کم دیده میشه و مثل روح میاد و میره ..
واقعا باید به عقلش شک کرد! خودش اینجوری مثل ارواح جوری که انگار نه انگار وجود داره زندگی میکنه ولی با آدم هایی رفاقت میکنه که قابلیت به آتیش کشیدن و از هم پاشیدن کل دنیا رو دارن ...
واقعا دوست دارم بدونم با اون نگاه های نافذ و پر خشم چجوری اون احمق جرات میکرد تو خونه اش اینطوری هر کار میخواد بکنه..
اون روز که من دعوا راه انداختم و از راه رسید اگه جای اون احمقه بودم قطعا همون لحظه اول که چشمم بهش افتاد ۱۰ تا سکته رد می‌کردم ...
چند قدمی با آسانسور فاصله داشتم که احساس کردم با مخ رفتم تو چیزی ... سرمو که بالا گرفتم چشمم به یه بازوی مردونه و بعد چهره ی متعجب کاویانی خورد .. هر چند که انگار میخواست خودش رو خشک جلوه‌ بده... منم توی این لحظه واقعا مسخره ترین کاری که میتونستم انجام بدم رو انجام دادم ... یه لبخند پت و پهن تحویلش دادم و گفتم:
_دردتون اومد؟
بر خلاف چند دقیقه پیش که سعی داشت خودشو خشک بگیره و تو قیافه باشه پقی زد زیر خنده و یه تک خنده تحویلم داد و گفت:
_ نه ولی مخ تو تکون خورده انگار ... اونی که درد داره لنگه کفشاته
_ آقای کاویانی من معذرت میخوام
_ بابت چی؟ اینکه مخت تکون خورده؟
_بابت اتفاق چند وقت پیش اون روز کاملا تصادفی اون اتفاق افتاد

اینم یه پارت دیگه تقدیم نگاهتون حمایتم کنید تا زودتر پارت بعدی رو بزارم❤❤❤😍



You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 21 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Stupid Game Where stories live. Discover now