یک دقیقه نشده ماشین ییبو از سر خیابان پیچید. کریس با شجاعت جلو رفت تا باران خوب خیسش کند.بغض داشت اما نمی دانست از خشم بود یا حسادت یا فقط درد دل شکسته اش بود!
حالا چطور باید شروع میکرد.آنقدر حرف داشت آنقدر شاکی بود آنقدر سوال داشت که نمی توانست الویت بندی کند.شاید هم بهتر بود اجازه میداد بجای کلمات،مشتهایش شروع کننده باشند!هر قدر نزدیک تر میشد چهره وحشی و چشمان پر آتش کریس واضح تر دیده میشد ولی عجیب بود که دیدن او در این حال ،با شانه های افتاده و مشت های گره کرده، ایستاده زیر باران و منتظر او،لذت شیرینی به قلب ییبو می بخشید.
انگار بالاخره انتقام قدیمی و سنگینی گرفته شده بود.هرچند کریس با او کاری نکرده بود اما همینقدر که بخودش جرات داده بود عاشق ژانِ او باشد باید تنبیه میشد!
ماشین مقابل پانسیون رسید و با یک ترمز ناگهانی آب روان لب جدول را به اطراف از جمله پاچه شلوار کریس پاشید اما او حتی متوجه نشد چون با نفرت به ییبو خیره شده و منتظر بود از ماشین خارج شود.
در همان حال ییب هم انتظار داشت کریس بخاطر باران سوار شود تا صحبت کنند."بیا پایین!"
کریس مجبور شد داد بزند چون بنظر نمی آمد ییبو قصد تکان خوردن داشته باشد.
ییبو از لحن دستوری او عصبی شد و به صندلی خالی کنارش اشاره کرد نه که با بیرون رفتن مشکل داشته باشد ولی نمی خواست به خواسته او عمل کند!
کریس مجبور شد با چند قدم تند و بزرگ ماشین را دور بزند و خود را به در سمت فرمان برساند:"گفتم بیا بیرون!"
دست به دستگیره انداخت و در را باز کرد.ییبو متعجب از پررویی او غرید:"چه مرگته؟بارون میباره خب سوار شو"
کریس بجای جواب دادن دو دستی یقه کت او را قاپید و بزور بیرون کشید.
ییب می توانست مقابله کند اما حالا او هم می خواست کریس را ادب کند و به فضای بازتری برای کتک زدنش نیاز داشت!
کریس همانطور دو دستی او را عقب هل داد و پشتش را به ماشین کوبید اما با دیدن گل یقه ییبو مشت هایش خشکید. تازه متوجه کت شلوار سیاه دامادی اش میشد.
او که حقیقت را قبول کرده بود انصاف نبود مدارک مثل سیلی های پی در پی به او یادآور شود!"چیکار کردی؟...تو چیکار کردی ییبو!؟"
صدای کریس برخلاف انتظار گرفته و ملتمس بود.
ییبو که منتظر بود مشت بدی بخورد با آرام گرفتن ناگهانی کریس مچ دستهایش را گرفت تا از یقه خود باز کند."چیکار کردم!؟"
خود را به نفهمی زد تا او حرفهایش را بزند.کریس نالید:"تو که میدونستی چقدر دوسش دارم...چرا ازم گرفتیش؟!"
دستهایش روی سینه ییبو شل شد.
ییبو از هل دادن او منصرف شد و حتی دستهایش را پایین انداخت:"بیا بشین توی ماشین حرف بزنیم"نگاه سرخ از اشک کریس به چشمان ظالم ییبو قفل بود:"یه دلیل بهم بده تا نکشمت!"
ییبو معذب از بارانی که به صورتش میزد اخم کرد:
"مطمئناً خودتم میدونی...بخاطر اقامتش..."
YOU ARE READING
Cold Bed
FanfictionCOLD BED ورژن ییبو تاپ: (هر دو ورژن ژان تاپ و ییبو تاپ موجوده) ژان بله ییبو را شنید و قلبش با ترس فشرده شد. انگار هنوز هم کابوس میدید. ازدواج با همجنسش!؟ حتی اگر بهترین دوستش باشد و از نیت خوبش مطمئن باشد... خودش و این حس بدی که نسبت بخودش پیدا کرد...