| فکر نکن |

164 40 16
                                    

با باز کردن چشمهاش اولین چیزی که دید پسر شلخته ای بود که پایین تخت نشسته بود، نگاه ثابت مونده اش روی زمین نشون میداد حسابی توی فکره :

-تهیونگ ؟

پسر با شنیدن صدا سرش رو برگردوند :

-بیدار شدی ؟

دست جیمین رو گرفت و با گرفتگی که توی صداش مشخص بود گفت :

-جیمینا منو میبخشی مگه نه ؟

پسر بزرگ تر متقابلا دستش رو گرفت :

-چیزی هست که باید ببخشم ؟

قبل از اینکه جوابی بگیره خودش ادامه داد :

-اتفاقی که افتاده تقصیر تو نیست ، خودت رو اذیت نکن باشه ؟

ته سرش رو تکون داد ولی حرف های دیشب کوکی خیلی اذیتش میکرد ، احساس به درد نخور بودن کل وجودش رو فرا گرفته بود!
شب قبل موقع حرف زدن از هر ده تا کلمه ای مکنه اشون می گفت یازده تاش تیکه به اون بود ..
چیزی که بیشتر قلبش رو شکونده بود پوزخند های گاه و بی گاه جین بود که روی صورتش نقش میبست و یه تایید بزرگ به حرف های کوکی بود .
حتی هوبی هیونگ بهش گفته بود شاید این اتفاق باعث بشه یکم اون ساید احساسی و هیجانیت رو کنار بذاری .
انگار همه اون رو یه آدم ضعیف می دیدند !!

-کمک میکنی برم اتاقم ؟

با شنیدن صدای جیمین از فکر بیرون اومد :

-جین هیونگ دیشب دستور داد تو همینجا بمونی .

جیمین خودش رو روی تخت بالا کشید ، درد کمرش باعث شد ناله کوچکی بکنه :

-نه ، من میتونم برم اتاق خودم .

جیمین از اینکه با جین تو یه اتاق بمونه احساس خجالت میکرد ، اون حتی هنوز درست حسابی معذرت خواهی هم نکرده بود .

تهیونگ به واکنش پسر که خیلی راحت میتونست حدس بزنه بخاطر چیه خندید :

-نگران نباش من یه اتاق جدا گرفتم و فکر نکنم خودت هم دوست داشته باشی الان با کوکی تو یه اتاق باشی ...اتاق جدا هم بگیری میخواد مزاحمت بشه ! دیشب تو چشمام نگاه کرد و گفت حالا که کارش رو راحت کردم دیگه برای به دست آوردنت از هیچ تلاشی نمیگذره ...

جیمین سرخ شده از حرف آخر تهیونگ بالشت رو به سمتش پرت کرد :

-ساکت شو

وی با صدای بلند خندید و به سمت در رفت :

-دوباره بهت سر میزنم ، مواظب خودت باش .

*******

وارد اتاق جدیدش شد ، نگاهی به اطراف انداخت خالی بودن اتاق اذیتش میکرد . عادت به سکوت نداشت ، در واقع عادت به پیچیدن صدای یه فرد خاص توی گوشهاش داشت ! بودن جین توی اتاقش حتی با وجود بی محلی هاش بهتر از هیچی بود .

Rainy Days |TaejinWhere stories live. Discover now