&ب.باشه(با ترس و بغض)
"و بعد به سرعت پایین رفتو جیمین رو از کوک جدا کرد و رو به کوک کرد"
&شاهزاده جئون لطفا برین طبقه ی بالا برادرتون منتظرتونن
فقد لطفا سریع برید و منتظرشون نزارین(ترس و استرس)
@یعنی چی؟؟ من نمیخوام بره تازه باهم آشنا شده بودیم
&خفه شو جیمین
لطفا برید بالا شاهزاده جئون
-باشه..
"و بعد کوک رفت بالا
خیلی از رفتار لنا تعجب کرده بود"
+ چه عجب ! اومدی شازده
- لطفا زودتر کارتونو بگین
شازده جیمین طبقه ی پایین منتظرمه
+مگه من صدات کردم که کارم رو بهت بگم؟
-پس چرا صدام کردین؟
+دارم میگم من صدات نکردم گیر دادیا
-لنا گفت بیام کارم دارین
یعنی الکی گفت؟
+نمیدونم
لابد دروغ گفته که تو رو از داداشش جدا کنه
-یا شایدم شما صدام کردین تا من رو از اون جدا کنین
+شاید
همه چی از من برمیاد
"پوزخندی به کوک زد"
-کارتون مسخره بود
+واقعا؟ ناراحت شدم
-من دیگه میرم طبقه ی پایین
"و بعد سمت در اتاق رفت که تهیونگ دست کوک رو گرفت و کشید"
+حالا که با پای خودت اومدی چرا من بزارم بری داداش کوچیکه؟
"ته کوک رو خوابوند روی پاش و شروع به اسپنک کردنش، کرد"
+باید تنبیه بشی کوچولو
تا بفهمی چجوری رفتار کنی
-ولم کن عوضی داری به من تجاوز میکنی
"با داد و عصبانیت صحبت میکرد"
+تجاوز؟
من شدم عوضی الان؟
مگه باهم قرار نذاشته بودیم در عوض کام شدنت دلم خواست باهات بکنم؟
-دیگه نمیخوام
دست از سرم بردار
YOU ARE READING
Prince
Fanfictionکیم تهیونگ پسر پادشاه کره ی جنوبی بود که حق نداشت با همجنس خودش رابطه عاطفی و جنسی داشته باشه اما اون ذاتا به پسر ها علاقه داشت از اون طرف یک داداش ناتنی به اسم جئون جونگکوک داشت که از تهیونگ 4 سال کوچیکتر بود و 20 سالش بود اول از کوک متنفر بود اما...