part 2

811 99 11
                                    

هری از پشت لیام رو گرفت و کشید سمت خودش

قبل از اینکه بتونه کاری کنه جکسون یک مشت توی صورت لیام خوابوند

لیلی پرید وسط : جکسون تمومش کن
جکسون سمت لیام رفت : بکش کنار خواهر کوچیکه

لیام یک دست به دماغ خونیش کشید و خواست دوباره سمت جکسون حمله ور بشه. اما هری محکم گرفتش و به خارج از جمعیت کشیدش

لیام همینطور که میرفت داد زد : من کارتو تلافی میکنم جکسون.

لوسی همراه هری لیام رو به بیرون از خونه برد.

پشت سرش لیلی و دیلان از در خارج شدند.

لیام روی جدول کنار خیابون نشست: حرومزاده

زیر لب گفت و دست خونیشو بازم روی دماغش کشید

لوسی از توی کیفش دستمال در آورد و سمت لیام گرفت

لیلی با قیافه ناراحت به لیام نگاه میکرد: من واقعا متاسفم لیام. برادر من خیلی عوضیه و این رو همتون میدونید.

دیلان پوزخند زد و تیکه انداخت : تعجبی نداره که پدرت اون رو از خونه بیرون انداخت و داره تنها زندگی میکنه.

هری به دیلان نگاه کرد که حرفش رو جلوی لیلی ادامه نده.
هر چی باشه اون خواهرش بود.

لیلی چیزی نگفت و لب پایینش رو گاز گرفت

چند دقیقه بعد در خونه باز شد و زین و لویی بیرون اومدن

زین سمت لیام رفت : حالت خوبه داداش؟

لیام سرش رو تکون داد : من خوبم ولم کنید.

لویی غر زد : تو پیش خودت چی فکر کردی که با این کرگدن گلاویز شدی؟

اون برگشت سمت لیلی: معذرت میخوام لیلی که اینو جلوت گفتم اما واقعا اون آدم مزخرفیه

لیلی سرش رو پایین انداخت : میدونم.اشکالی نداره.

لویی دوباره سمت لیام برگشت : چی بهت گفت؟

لیام دستمال رو کنارش انداخت و با قیافه عصبانی از جا بلند شد : درباره پدر و مادر واقعیم

هیچکس چیزی نگفت

همه میدونستن که لیام به فرزند خوندگی قبول شده بود.
لیام روی این موضوع خیلی حساس بود که کسی درباره پدر و مادر واقعیش چیزی بگه و جکسون همیشه دست روی نقطه ضعفش میزاشت.

لوسی پیشنهاد داد : میخوای ببریمت خونه لیام؟

لیام: من حالم خوبه.بس کنید این کارای مزخرفتون رو من یک بچه چهار ساله نیستم.

- اینجا چه خبره؟

بچه ها برگشتن و نایل و اشلی رو به همراه یک نفر دیگه دیدن که داشتن سمتشون میومدن

GameWhere stories live. Discover now