خواب

101 20 8
                                    

يه روزي مياد كه به جايي ميرسي كه تنها راه ديدنش تو خواب باشه
اونوقت همش ميخواي بخوابي؛زود ميخوابي،دير بيدار ميشي
كم كم دوستات بهت ميگن "تنبل!تو چه جوري انقد ميخوابي؟!"
خلاصه همينجوري ميگذره تا جايي كه از خودت متنفر ميشي از بس هي ميخوابي، از بس زندگيت شده اميد بستن به يه خواب! كه اونم سال به سال شااايد بياد به خوابت!
حالا تصور كن بعد از مدت ها مياد به خوابت
ديگه دستتو نميگيره، ديگه بغلت نميكنه، ديگه با عشق نگات نميكنه
ميفهمي؟ حتي تو خواب هم نميتوني داشته باشيش...🙃

ScrawlWhere stories live. Discover now