نیمه شب ها زاناکس بخور و بخواب

110 6 0
                                    

روی کاسه ی دستشویی نشست ، گرم بود، خواب آلود بود رویا بود یا واقعیت؟ هوا سنگین شده بود، میخواست فراموش کنه۰
رید توی کاسه ی دستشویی، نفسشو بیرون داد،واقعیت چیه؟ رویا چی میتونه باشه؟

ساعت سه نصفه شب بود
هوا سنگین بود

"بهش فکر نکن"
-چند وقته بخاطر خودت گریه نکردی؟
+به تو هیچ ربطی نداره

عربده زد، بلند، جیغ کشید، کسی بیدار نشد، خواب بود یا بیدار؟
گرمه

بهش فکر نکن لعنتی

بلند گفت، دستشو بین پاهاش برد و شروع به استمنا کرد

ادامه داد, تا زمانی که خودش رو توی خودش احساس نمیکرد،وجودش رو توی خودش احساس نمیکرد، داغ بود ، خواب نبود وو واقعیت هم نبود، هیچی نبود، تنها چیزی که اون لحظه مطمئنا وجود خارجی داشت "هیچ" بود

لذت احساس نمیشد،وجود احساس نمیشد و بی خبری توی سلول ها رخنه کرده بود ، نفسش رو بیرون داد، بالاخره توی هیچ حل شده بود، بالاخره به هیچ رسیده بود توی اوج لذتی که باید احساس میشد ولی اون رو به فراموشی برده بود

"بهش فکر نکن"

گرما انسان رو از درونی متلاشی میکنه
منفجر شد، هیچ بود وو از هیچ  به هیچ رسید ابروهاش رو به هم پیوند داده بود ووچشم هاشو محکم بسته بود، عرق روی پیشونیش رو گرفته بود و از صورتش چکه میکرد

اون فقط میخواست فراموش کنه

وقتی منفجر شد ، وقتی از هیچ به هیچ رسید، نفسش رو بیرون داد

"بهش فکر نکن"

داغ بود، لعنتی این خواب نیست ، بیداریه کامل توی یک کابوسه

دیوار کاشیه رو به روش رو نگاه کرد، نفس توی سینه اش حبس شده بود

دیوار سفید سفید بود ، لکه هایی روش خودنمایی میکرد، قطرات آب رو میتونست روشون ببینه، مات و مبهوت شده بود . مات دیوار سفید.

شونه هاش لرزیدن، ریده بود ولی خودش رو نشسته بود، گریه کرد، گریه کرد، گریه کرد ووشونه هاش لرزید ووهق زد وو توی خودش جمع شد ووباز گریه کرد، گرم بود، خواب نبود، بهش فکر کرد، همه چیز یک واقعیت زمخت از هم گسیخته بود، گریه کرد و خودش رو بغل کرد و روی کاسه دستشویی هق زد تا ساعت سه نصفه شب رو نبینه و از بین بره،

NoyadeWhere stories live. Discover now