73-Born to be miserables

2.8K 294 499
                                    

دانای کل

لویی میدونست فرارشون نشدنیه. چشماشو بست و توی سی ثانیه خوابید. نصفه شب وقتی بیدار شد یه نگهبان بالای سرش بود و بهش می‌گفت که سریع حرکت کنه وگرنه جا می‌مونه.

بین خواب و بیداری از مسیری که نگهبان می‌گفت رفت و رسید به یه کامیونت مخصوص حمل گوشت یخی. بیشتر از هشت نفر اون تو بودن و اسمیت از همه‌شون نگران‌تر به نظر می‌رسید.

وقتی لویی رو دید پرید پایین و کمکش کرد بیاد بالا. داخل کامیونت سرد بود و همه به هم چسبیده بودن و استرس داشتن. اگه می‌گرفتنشون بدبخت می‌شدن و احتمال این که کارشون به اعدام بکشه بود.

اسمیت لویی رو که حسابی می‌لرزید بغل کرد و با ذوق گفت : داریم می‌ریم پیش هری لو. یه ذره سرما رو تحمل کن.

لویی می‌لرزید ولی خوشحال بود : ساعت چنده؟

اسمیت شونه بالا انداخت و یواش دستشو به گونه‌ی لویی کشید : چیزی به صبح نمونده. صبح خونه‌ای.

لویی لبخندی زد و یه قطره‌ اشک روی انگشتای اسمیت فرود اومد. اسمیت خندید و لویی رو محکم بغل کرد تا صدای ترق تروق استخوناش اومد. لویی بی جون هلش داد عقب : شکوندیم اسمیت. بکش بیرون پسر.

اسمیت خندید و لویی رو ول کرد. لویی ضربان تند قلبشو توی گلوش حس می‌کرد و دلش می‌خواست به راننده بگه گاز بده. دلش برای خوابیدن کنار هری لک زده بود.

هری از غروب تمام کتای توی کمدشو امتحان کرده بود. می‌خواست برای شوی فردا که برعکس تمام شوها هشت صبح بود نه هشت شب، اون کتو بپوشه.

با هزار ضرب و زور کمرون و جاشو راضی کرده بود که بذارن بادیگاردا ا‌ون روز توی سالن شو نباشن. وقتی کمرون پرسید چرا، اون فقط لبخند زد و گفت یه مهمون ویژه داره که از بادیگاردا خوشش نمیاد. کمرون و جاش نپرسیدن کی ولی حسابی مشکوک بودن.

کمرون تکست داد به هری : هری؟ با کسی رل زدی؟

هری لبخندی زد و دستی به چالش کشید : نه.

دوباره گوشی توی دستش ویبره رفت : داری می‌ترسونیم. مهمون ویژه‌ت کیه؟

هری یه ذره شدیدتر خندید : نمی‌گم کم. اذیت نکن. فقط بادیگاردا رو رد کن برن.

دیگه پیامی از کمرون نیومد. نگاهی به کت سبزآبی توی کمد انداخت و اشک شوق توی چشماش نشست. قرار بود لویی رو ببینه. قرار بود بعد از اون همه مدت یه شب رو کنارش بخوابه. قرار بود با هم غذا بخورن و با هم حرف بزنن.

How to be a criminal (L.S) (Completed)Where stories live. Discover now