Prologue

188 33 26
                                    

اگه همون بار اول که دیدمت، یکی بهم میگفت قراره عاشقت بشم، بلند میزدم زیر خنده و به اون حرف، لقب بهترین جک سال رو میدادم...
اما مرد من، همش اتفاق افتاد... من دیوانه‌وار عاشقت شدم و الان هم دیگه هیچ راه برگشتی وجود نداره... همه پلای پشت سرم خراب شدن...
خیلی سعی کردم تا تظاهر کنم تو دیگه توی زندگیم نیستی... سعی کردم جوری رفتار کنم که انگار وجود نداری...
خب... تلاشم بیهوده و بی‌نتیجه بود... انگار هرچی بیشتر روی نبودت تمرکز کردم، باعث شد نقش تو توی زندگیم غلیظ‌تر و پررنگ‌تر بشه...
از الف تا ی زندگی من به تو ختم میشه و من از این متنفرم...
آخه میدونی... من اون روی تاریکتو دیدم... روی تاریکی که مثل یه سیاهچاله منم بلعید و وجودمو با وجود تو پیوند زد...
روی تاریکی که به همه نشون نمیدی و انقدر قدرت جاذبه‌ت بالاس که مردمو وسوسه میکنی تا اون هویت سیاه و خاک‌گرفته‌تو کشف کنن...
اینا همه ویژگیای ماهه...
تو هم ماه زندگی منی...

.
.
***
صبا و ویتو هستیم گایز...
اینم اون داستان مزخرف!
ووت و کامنت فراموش نشه...

Dark Side Of The Moon Where stories live. Discover now