Song:
Winter on weekends
// julia stone.
.
."لویی تاملینسون"
اولین چیزی بود که پسر بعد از بیدار شدن به خاطر اورد..
لویی تاملینسون..
تلخ ترین رویا و شاید شیرین ترین کابوسش..- سرورم..
هری به سرعت به سمت صدا چرخید..
دختر نگاهشو از مرد نیمه عریان مقابلش گرفت و کمی به تخت نزدیک شد-سرورم، جناب دوک فکر کردن شاید مایل باشید به تنهایی صبحانتون رو میل کنید..
ایشون امیدوارن که شما در این صورت از خوردن امتناع نمیکنید..هری به شاخه گلی که در سینی قرار داشت نگاه کرد و لبخند محوی روی لب هاش نشست
هری: ممنونم.. میتونی بری..
-جناب دوک همینطور امر کردن در صورت لزوم برای رفتن به قصر پادشاه اماده باشید..
هری اخم کرد و سر تکون داد
به محض تنها شدن رز سفید رو مقابل صورتش گرفت و با لبخند بهش خیره شد..
و هنوز هم دوک تاملینسون کسی بود که بیشتر از رز های سفید قلبش رو به لرزه مینداخت..
*****
هدریک: آخ !!
پسر برای چندمین بار فریاد زد و اینبار ویلمور نگاه تهدید امیزی نثارش کرد
ویلمور: آروم بگیر..
به درمانگری که با اخم زخم شونه ی پسر رو معاینه میکرد نگاه کرد و خسته از این داستان تکراری اه کشید..
هدریک نگاه کوتاهی به نزدیک ترین دوستش انداخت و زمزمه کرد
هدریک: فقط یه خراشه..
درمانگر صاف ایستاد
-برای اینکه دوای مناسبی تجویز کنم باید بدونم چه حیوونی گازتون گرفته..
برای چندمین بار گفت و به پسر سرکشی که به سرعت لباسشو روی شونش مرتب میکرد خیره شد
ویلمور به مرد نزدیک شد
ویلمور: فکر کن یه گرگ..
شاهزاده کیسه ی سنگینی در دست های مرد گذاشت و ازش فاصله گرفت
مرد سر تکون داد
-دوایی برای عفونت و تب اماده میکنم.. اما برای گرفتن دوای اصلی باید فردا برگردین سرورم..
ویلمور سر تکون داد و تا دور شدن مرد صبر کرد
بعد مقابل هدریک زانو زد و به صورت گر گرفته و خیس اون خیره شد..ویلمور: به خودت نگاه کن.. اون دوک دیوانه ارزش این همه زجر کشیدنو داره؟..
هدریک خندید
![](https://img.wattpad.com/cover/150015545-288-k735492.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
My Lord is a wolf
Fanficدوکِ دیوانه.. این تمام چیزیه که هری، درباره ی دستِ پادشاه میدونه، اما لویی تاملینسون یک راز بزرگ داره.. دوک اسیر یک نفرینه... نفرینی که سالهاست بر خاندان تاملینسون سایه انداخته... نفرینِ ماهِ کامل.. و گرگ اسیرِ دستِ آهو... اسارت شکارچی در چشم های شک...