part32

983 150 277
                                    

نایل بیخیال سوت میزد و تویه آشپزخونه تاب میخورد و آهنگ میخوند...

کاپ کیک هایه شکلاتی ای که درست کرده بود رو از فر بیرون اورد و تویه ظرف چید...

به لطف امیلی و وجودش تویه خونه مجبور شده بود آشپزی یاد بگیره و خب این عالیه چون نیاز نیست هر دو دقیقه به لیام التماس کنه تا واسش غذا بپزه...

لیوان هارو یکی یکی با قهوه پر کرد و لیوان  ادوارد رو تلخ و ساده همونطور که دوست داره تویه سینی گذاشت...

بعد از ریختن شکر تویه لیوان زین اسپری خامه رو برداشت و دوتا لیوان دیگه رو پر از خامه کرد و شکر و شکلات هم بهش اضافه کرد و واسه ی خودش پودر شکلات هم روش ریخت...

با سینی ای تویه دستش توی سالن قدم برداشت و بدون توجه به داد عصبیه هری لبخند آرامش بخشی زد و کنار لویی و ادوارد رویه مبل نشست...

کاپ کیکش رو برداشت و بعد از اینکه گازی بهش زد مقداری از قهوه ش خورد و با لویی و زین به نمایشی که اون دوتا برادر راه انداخته بودن خیره شد...

هری عصبی عرض سالن رو طی کرد و دوباره برگشت و دستی تویه موهاش کشید و سعی کرد خودش رو کنترل کنه...

هری:اون حرومزاده...گاد اون عوضی رو میکشم...

ادوارد:هی این اوکیه باشه؟فقط محض رضای خدا بیا بشین مگه به تو خیانت شده آخه...

هری:چطور تونسته یه همچین کاری کنه؟فکر نکرده که تو قراره بعدش چه حالی شی؟فاک همین الان باید برم و قلبشو از سینه ی کوفتیش بکشم بیرون تا بفهمه تاوان شکوندن قلب برادر هری استایلز چیه...

ادوارد:هی هی بِرا نیاز نیست خشونت به خرج بدی باشه؟فهمیدم دوسم داری و نگرانمی دمت گرم...فقط خودتو کنترل کن قبل از اینکه مجبور شم گردنت رو واسه ی یه نیم ساعت خفه شدنت بشکنم...

هری:چطور میتونی اینقد آروم باشی؟؟...

ادوارد:چون هیچ کاری از دستم بر نمیاد که بکنم؟...

با پوزخند گفت و چشم هایه خسته ش رو رویه هم فشرد و خم شد و قهوه ش رو از روی میز برداشت...

واقعا به یه کما ی یک ماهه نیاز داشت تا از همه ی این جریانات فاصله بگیره...اونقدر خسته بود که حتی نمیتونست چشم هاش رو باز نگه داره...

هری سرانجام با دیدن اوضاع برادرش پوفی کشید و روی مبل نشست و سرش رو تویه دستاش گرفت...

لویی بلند شد و رویه پاهایه هری نشست و سرش رو کمی کج کرد و لباشو غنچه کرد...هری اخمی کرد و سعی کرد به کیوت بودن بیش از حد اون پسر توجهی نکنه...

لویی خندید و لجبازانه سرش رو بیشتر خم کرد تا بتونه صورت هری رو ببینه...

هری:نکن لو...

the moon[L.S]Where stories live. Discover now