5

3.8K 905 50
                                    


رابطه اون و چانیول عجیب بود؟
چانیول هیچ وقت بعد از کار با دوست هاش توی خونه وقت نمیگذرونه دقیقا مخالف کاری که با بکهیون انجام می ده. هیچ وقت تظاهر نمیکنه که جفت اون هاست یا براشون غذا نمیپزه. البته دوست های اون آلفا هستند و همگی مستقل. اما بکهیون هنوز مستقل نیست و چانیول متوجه این قضیه شده.اون بخاطر دلایل نامشخصی فقط با بکهیون خیلی خوب رفتار میکنه.
با این افکار به چانیول که کنارش راه میرفت نگاه کرد.به این فکر کرد که چه اتفاقی میفتاد اگه چانیول یه جفت میداشت. احتمالا الان اون هم کنارشون درحال قدم زدن بود؟ در اون صورت رفتن به آپارتمان چانیول بازهم براش به همین راحتی بود؟
ظالمانست. چانیول با یه جفت،ظالمانست.
بنا به دلایلی این فکر واقعا آزارش میداد.
"امشب از همیشه ساکت تری.همه چی مرتبه؟"
صدای آروم چانیول اونو از افکارش بیرون کشید.
"آره..."
"ناهارت خوب بود؟"
"عالی بود."
و لبخند زد.
"کیونگسو هم نظرش همین بود."
"کیونگسو؟!کیونگسوی جونگین؟"
بکهیون سر تکون داد.
"امروز اتفاقی دیدمش.جامعه شناسی میخونه."
"خیلی خوبه! ازش خوشت میاد؟"
"پسر خوبیه."
"باورم نمیشه که جونگین همچین چیزی رو بهم نگفته!"
"جونگین میدونه من کجا...درس میخونم...؟"
"البته."
چانیول تازه فهمید چی گفته.
"منظورم اینه که...فک کنم...مطمئن نیستم...فکر کنم یبار دربارش صحبت کردیم...شایدم نکردیم."
خیلی سریع سعی کرد توضیح بده.
بکهیون خندید.فکرش رو هم نمیکرد که چانیول درباره اون با دوستاش حرف زده باشه.
"راستی،مامانم داره میاد اینجا."
"واقعا؟کی؟"
"فردا شب میرسه. من قبلا درباره تو باهاش حرف زده بودم خیلی دلش میخواد ببینتت"
بکهیون با لبخند درخشانی توضیح داد. این قرار بود اولین دیدار مادرش و چانیول باشه. قرار نبود مادرش مدت زیادی اونجا بمونه اما این بازهم چیزی از خوشحالی بکهیون کم نمیکرد.
"باعث افتخارمه."
"مطمئنم ازت خوشش میاد."
"منم همینطور."
و لبخند جسورانه ای تحویل بک داد که باعث شد اون هم لبخند بزنه. در همون لحظه تلفن چانیول شروع کرد به زنگ خوردن پس گوشیش رو از جیبش بیرون کشید.
"سلام!چه خبر؟اره داریم میریم خونه...نمیدونم،بذار ازش بپرسم."
به بکهیون نگاه کرد.
"جونگین و کیونگسو واسه سینما دعوتمون کردن.میخوای بیای؟"
امگا چند لحظه ای فکر کرد و بعد سر تکون داد.
"پیشنهاد خوبیه."

***

خیلی وقت بود که بکهیون سینما نرفته بود و نمیخواست هیچ چیز خوردنی رو از دست بده.
"هیچی پاپکورن واسه فیلم نمونده بک!"
چانیول وقتی کنارش پشت میز توی لابی سینما نشست بهش تشر زد.منتظر بودند تا زمان فیلمشون برسه و وارد سالن بشن.
"آخه خیلی خوشمزه ن!"
جواب داد و مشت بزرگی از پاپ کورن رو توی دهنش گذاشت.چانیول خنده اش گرفت.

کیونگسو و جونگین که تمام مدت دست توی دست هم روبه روی اون دو نشسته بودند الان داشتند کنار گوش هم پچ پچ میکردند. نگاه کردن بهشون بکهیون رو شرمنده میکرد و وقتی جونگین خم شد تا لبای کیونگسو رو ببوسه صورتش سرخ شد و سعی کرد نگاهشون نکنه.
"یااااااا!"
چانیول بهشون تشر زد.
"خودتون رو کنترل کنین...ما هنوز اینجاییم!"
"خب شماهم میتونین همین کارو کنین."
جونگین گفت و گونه های بکهیون سرخ تر شد.
"باشه..."
بکهیون وقتی از گوشه چشم هاش تکون خوردن چانیول رو دید به خودش لرزید اما چانیول رفت سمت جونگین، بازوش رو گرفت و به سمت خودش کشیدش تا ببوستش. کیونگسو میخندید و جونگین با گریه سعی داشت چانیول رو از خودش دور کنه.
"ولم کن دیوونه! ولم کن!!"
"خیلی خوب،دیگه درست رفتار میکنیم."
کیونگسو اینو گفت و به آرامش دعوتشون کرد و مکالماتشون 4 نفره شد اگر چه هنوز دست هاشون بهم قفل بود و به هیچ وجه سعی در پنهان کردن نگاه های عاشقانه شون نداشتند. بکهیون اگر به خودش میگفت که بهشون حسادت نمیکنه، دروغ گفته بود اما در هر صورت خوشحال بود چون این اولین بار بود که با گروهی به جز خانوادش بیرون رفته بود. این واقعا براش سرگرم کننده بود.

the cute omega across the hall(completed)Where stories live. Discover now