🌺

1.5K 181 32
                                    

گل ختمی، شفا دهندس.

التهاب گلو ،سرفه و عطسه رو درمان میکنه. روی زخم میذارنش تا اثرش از بین بره. اون روز برای بستن زخمم لبهاتو روشون گذاشتی. جای زخمی که نگرانش شده بودی کوچیکتر از یه بند انگشت بود، ولی تو از ترس اینکه خودت مسبب رنجشم شده باشی ،درمانم شدی. ولی کی فکرشو میکرد که واقعا قراره گل ختمی زندگیم باشی، درمون تموم دردام و شفابخش روح و جانم باشی و در آخر اثری از اون گل زیبا روی تنم به جا بذاری...

***

سیگار ما بین انگشتهاش جا خوش کرده بود و فیلتر در حال سوختنش تو تاریکی اتاق مثل یه ستاره میدرخشید.

چشمهاشو روی مردی که هر لحظه نزدیک و نزدیکتر میشد دوخت و کام عمیقی از سیگارش گرفت. ریه هاش پر از هوای تلخی شد که راه های تنفسیش رو به آتیش میکشید.

-"گاهی با خودم میگم کاش من به جای اون بودم..."

جونگین با نگاهی سرشار از حسرت به سیگاری که روی لبهای کیونگسو قرار گرفته بود نگاه کرد. درست جلوی پاهاش وایستاده بود، کیونگسو برای قطع نکردن ارتباط چشمیشون سرشو بالا گرفته بود وهمچنان سیگارش رو پُک میزد.

جونگین زانوهاشو به دو طرف کیونگسو که روی کاناپه نشسته بود گذاشت و روش خیمه زد.

میتونست دود سیگار کیونگسو رو نفس بکشه و طعم تلخشو زیر زبونش حس کنه اما تو چنین موقعیتی ترجیح میداد چیزهای دیگه ای رو بچشه. بوی کیونگسو لذت بخش تر از همیشه به نظر میرسید. ارتباط چشمیشون حتی برای یک لحظه هم قطع نشده بود و جونگین میدونست خیره شدن تو اون چشمهای عمیق ممکنه مسبب غرق شدنش بشه ،ولی این بار با پاهای خودش به سمت اون دریای خشمگین دویده بود و ترجیح میداد برای همیشه نجات پیدا نکنه.

کیونگسو سرشو به پشتی کاناپه تکیه داده بود و جوری با حسرت تماشاش میکرد که انگار فاصله ای به اندازه ی کوه ها بینشون قرار گرفته . دود سیگارو عمدا تو صورتش فوت کرد و منتظر واکنشش شد؛میدونست از سیگار متنفره ولی اون بی حرکت وایستاده و نفسشو حبس کرده بود.

سکوت بینشون رو با صدای رنجورش شکست :"تو همینجا بودی جونگین، لابلای انگشتهام و روی لبهام... ولی خودت نخواستیش."

پسرک دست آزادش رو قاپید و روی موهای خودش گذاشت، کمی نزدیکتر شد و روی لبهاش زمزمه کرد :" هنوزم همونجام، سیگارتو بنداز دور و منو نفس بکش."

فاصله ای که در واقع تو این لحظه وجود نداشت ، آزادی عملی که سالها ازش محروم بود و معشوقی که هر لحظه از زندگیش حسرتش رو کشیده بود...تمام موانع یک به یک از سر راهش برداشته شده بودند و کیونگسو دلیلی برای جلوگیری از کارهایی که دوست داشت انجام بده پیدا نمیکرد. جز یه مورد که اون یه مورد هم میتونست تو این لحظه بره به جهنم!

Koi no YokanDonde viven las historias. Descúbrelo ahora