part 6

176 17 0
                                    


فصل ششم: برای یه خوناشام –همیشه- خیلی زیاده

صدای تقه ی در اومد.

"گفتم نمیخوام صبحونه بخورم."

دوباره گفتم و سرمو کردم تو بالشم. بعد از اینکه عصرونه مو دیروز پرت کردم نذاشتم کسی بیاد داخل. تا صبح تو تختم دراز کشیدمو گذاشتم این حس پوچی کل زندگیمو بگیره و الآن یه مستخدم رو مخ میخواد این خلوتو ازم بگیره.

در باز شد و من با غضب نشستم تا به مستخدم بپرم ولی متاسفانه کابوس زندگیم تو چارچوب در بود. سریع خودمو جمع و جور کردم و دست کشیدم تو موهام. کارلوس به خورده های بشقاب و بعد به من نگاه کرد

"سویت هارت" اون گفت و با سرعت خوناشامیش کنار من نشست.

"چرا اینکارو با خودت میکنی؟" اون دستشو کشید روی موهام.

داشت سعی میکرد منو به سینه ش بچسبونه. هر وقت که کارلوس بهم دست میزنه فکر میکنم همون لحظه بمیرم بالاخره میتونم ازش فرار کنم.

"دارلینگ تو هیچوقت نمیتونی خودتو بکشی" همونطور که داشت نوازشم میکرد گفت. ساکت و خاموش بهش گوش دادم

"تو با ارزش تر از اونی هستی که بخوای با اینکارا خودتو بکشی"

سرشو به گوشم نزدیک تر کرد. این مثل اون موقع ها نیست که زین اینکارو بکنه و مو به تن من سیخ بشه. الآن حالم داره بد میشه

"چون اگه بخوای با غذا نخوردن خودتو بکشی دستور میدم به زور غذارو بکنن تو دهنت و حتی اگه به فکرت برسه رگتو بزنی قبل از اینکه بمیری خونمو بهت میدم و بعد گردن ظریفتو میشکنم تا تو تبدیل به یه خوناشام بشی و برای همیشه از خودت متنفر باشی"

دستش دور گردنم پیچیده شده بود. خیلی خشن حرف میزد. دیگه داشتم شخصیت واقعی کالوس رو بیرون میکشیدم.

"میدونی برای یه خوناشام –همیشه- خیلی زیاده مگه نه؟" اون گفت.

سرمو تکون دادم و اون منو ول کرد و بهم لبخند زد

"برادرتو دیدم..."

"از بقیه جایی که هری تعریف کرده ادامه میدم" حرفشو قطع کردم. کارلوس قبول کردو رو به روم نشست

« "این غیر ممکنه؟ نمیتونه واقعی باشه؟ حتما یه دلیل منطقی براش وجود داره؟" زین پرسید

من فقط نگاهش کردم کلماتو گم کرده بودم. زین یه قدم اومد سمتم ولی من جوری خودمو هول دادم عقب که کاناپه تکون خورد

"من برای تو خطر محسوب نمیشم" زین دستشو آورد بالا. نمیتونستم حرفی بزنم.

"هیلی تورو خدا اینطوری نکن." زین التماسم کرد.

"م..من نمیتونم اینجا بمونم"

خواستم بلند شم ولی زین در عرض یه چشم به هم زدن منو گرفت و سرجام نشوند. من حتی نفهمیدم چطوری اینکارو کرد.

🥀Desertion🌙Where stories live. Discover now