EP11

1.4K 416 97
                                    


لوک نمیتونست آرامشش رو حفظ کنه . خیلی کم پیش می اومد‌ که دچار این سطح از اضطراب بشه . البته هیچوقت هم اقدام به قتل کسی نکرده بود که حالا نگران لو رفتنش باشه .‌

نمیدونست اون دادستان احمق بعد از اونهمه پولی که گرفته دقیقا داره چیکار میکنه بهش اعتماد نداشت . اینکه نمیدونست اون بچه کجاست به نگرانیش اضافه میکرد . اگه تحت کنترل خودش بود و مطمئن میشد که هیچوقت پاش به اداره ی پلیس نمیرسه و نمیتونه بیگناهیش رو ثابت کنه حالش بهتر میشد . 

یکباره چیزی رو به خاطر آورد . باید مدارک جرمش رو از بین میبرد . شیشه قرصی که از بازار سیاه به مبلغ بالا تهیه کرده بود رو از جیب کتش برداشت و به سمت دستشویی رفت ، قرص ها رو در توالت خالی کرد و سیفون رو کشید . 

اگه میدونست همسر یونگوک قراره به همین زودیها یک چاقو در قلبش فرو کنه ، هیچوقت در نوشیدنیش قرص های ضد انعقاد خون نمیریخت . احتمالا کسی که از کمبود شدید پلاکت خون رنج میبرد، نمیتونست از یک ضربه ی چاقو جون سالم بدر ببره . شاید هم هر دو با هم اقدام به قتلش کرده بودند و بکهیون فقط کاری که لوک شروع کرده بود رو به پایان رسونده بود . 

هر چند لوک قصد داشت این کار رو خیلی تمیزتر انجام بده و با دادن اون قرص امیدوار بود به زودی دچار خونریزی داخلی بشه و از بین بره اما بکهیون باعث شده بود اون قتل کثیف و پر سر و صدا بشه و اینطور به دردسر بیفته . 

امیدوار بود دادستان بتونه قبل از اونکه پزشک قانونی بیماری یونگوک و اثرات قرص ضد انعقاد رو در خونش تشخیص بده ، اونها رو مجبور کنه که جواز دفنش رو صادر کنن .
.........


سوییچ رو روی میز کنار در ورودی انداخت و وارد خونه شد . 
اونقدر خسته بود که میتونست سه روز پشت سر هم بخوابه . 
نگاهی به چهره ی غرق در خواب کیتی دختر کوچولویی که به تازگی پا به دنیای یک سالگی گذاشته بود ، انداخت . 

از پرستارش ممنون بود که جای خالی اون رو برای دخترش پر میکنه . 
میدونست عذاب وجدان مادر خوب و کاملی نبودن قرار نبود هیچوقت دست از سرش برداره و تا ابد قرار بود آزارش بده . 
اما اون خودش رو خوب میشناخت کسی نبود که بتونه خودش رو در خونه زندانی کنه و یک مادر تمام وقت و کامل باشه . 

بدون اینکه دوش بگیره یا حتی لباسش رو عوض کنه ، خودش رو روی تخت رها کرد . فعلا فقط به چند ساعت خوابیدن نیاز داشت . غروب باید به اداره برمیگشت . میخواست مستقیما از دکتر پزشک قانونی در مورد چیزی که دیده بود سوال کنه . اگه میخواست کاری علیه دادستان انجام بده حداقل باید میدونست که با چی داره مواجه میشه . 

زیاد طول نکشید که دستی روی کمرش نشست و بعد از باز کردن دکمه شلوارش اون رو پایین کشید .‌
زیر چشمی به فردی که روش خم شده بود و قصد داشت لباسش رو با یک لباس راحت تعویض کنه ، نگاه کرد . 

●•°When I Killed My Husband°•~ChanBaek~●Where stories live. Discover now