part29

920 117 53
                                    


-کس؟
دین بعد از اینکه تقه ای به در اتاق خواب زد آروم درو باز کرد , صدای غیژ در تو اتاق پیچید و دین آروم به کستیل که پشت بهش روی تخت نشسته بود نزدیک شد, مدت زیادی رو تو جنگل قدم زده بود و به اتفاقی که افتاد فکر کرده بود اما بنظرش نمیرسید کس خیلی وقت باشه از حمام بیرون اومده باشه و این نشون میداد تمام این چند ساعت رو اونجا بوده,

-گرسنت نیست؟
دین آروم پرسید و فاصلشو با کس کمتر کرد تا بتونه نیم رخش رو ببینه, صورت کس پف کرد و داغون بنظر میرسید و پوستش سفیدتر شده بود و چروک هایی که بخاطر تماس طولانیش با آب ایجاد شده بود براحتی برای دین قابل تشخیص بود, نگاه دین رو زخم پانسمان شده ی گردن کس که کمی رد خون زیرش خود نمایی میکرد ثابت شد, حس تنفر از خودش تو وجودش شدت گرفت و برای تصمیمی که گرفته بود مصمم تر شد,
قطره آبی از بین موهای کس کنار پیشونیش سر خورد و نگاه دین رو به سمت خودش کشید, دین به سمت حمام رفت و یه حوله ی خشک برداشت و بسمت کس رفت, حوله رو آروم رو موهاش گزاشت و با انگشتاش آروم به حوله چنگ میزد تا موهای کس رو خشک کنه, کس تمام مدت ساکت بود و حرکتی نمیکرد و این دین رو حسابی آزار میداد, با حرص حوله رو گوشه ای پرت کرد و جلوی کس رو زمین زانو زد و بهش خیره شد
-یه چیزی بگو...
کس کمی به دین نگاه کرد, میدونست با ساکت موندن دین بیشتر ناراحت میشه اما واقعا نمیدونست چی باید بگه , چشماشو از دین که بیش از حد منتظر مونده بود دزدید و لب زد
-چی بگم؟
-بگو... بگو ازم متنفری... بهم فحش بده... باهام دعوا کن...
دین با حرص میگفت و از اینکه کس اینقدر آروم و مظلوم نگاش میکرد کلافه تر میشد,

-د بگو دیگه... یه چیزی بگو که دلم واسه تصمیمی که گرفتم قرص شه...

-چه تصمیمی؟
کس سریع پرسید و حس نگران بدی بهش دست داد, از لحظه ای که چشمای دین رو دیده بود فهمید چقدر عذاب وجدان داره و منتظر بود تا دین شروع کنه به عذرخواهی کردن, میخواست وقتی دین داره تمام تلاشش رو میکنه که ماجرا رو از دلش در بیاره بیشتر و بیشتر خودش رو لوس کنه و مدتی اذیتش کنه, اما حالا حس میکرد بازهم ماجرا قرار نیست به این آسونی تموم بشه

-من واقعا متاسفم... دیشب وحشتاک ترین شب زندگیم بود... چون بهت آسیب زدم... کاش میتونستم کاری رو که باهات کردم فراموش کنم...

دین در حالی که سرش پایین بود میگفت و نمیخواست به کس نگاه کنه, اما یکدفه سرش رو بالا آورد و نگاه مطمئنی به کس کرد
-ولی میتونم از حافظه تو پاکش کنم...

کس کمی اخم کرد و درست منظور دین رو نمیفهمید, با برداشت اشتباهی از حرفش لحظه ای عصبی شد و با حرص گفت
-میخوای پاکش کنی؟ به همین راحتی؟ تا یادم نیاد باهام چیکار کردی و دوباره تکرارش کنی؟

-کس!

-وایسا ببینم نکنه قبلا هم اینکارو کردی؟

دین نگاه تیزی به کس انداخت, پیش خودش از اینکه کس اینطور فکر کرد دلش شکست , کنارش روی تخت نشست و زمزمه کرد
- تو نمیفهمی... من همشو پاک میکنم...

vampirestoryWhere stories live. Discover now