2.Water

115 15 106
                                    

از ویدیو فیض ببرید:)
ووت فراموش نشه...
1723 Words
~~~~~~~~~~~~~~

تو سرش چیزای عجیبی رهگذر میشد... انگار داشتن روحش رو اتیش میزدن.. نمیتونست خیالش راحت باشه..

فکر نمیکرد اینطور بشه... حتی خود انجلینا هم فکر نمیکرد اریانا انقدر خودسر باشه!

باید یکم فکر میکرد.. باید این اجازه رو بهش میدادن که حرفی بزنه‌‌.. باید اجازه بدن تمام عقده هاشو خالی کنه!

تمام اینا عصبیش میکرد.. خیلی ناراحت بود.. هیچی سرجاش نبود‌..

بجز اریانا انجلینا هم داشت عذاب میدید... کی دلش میخواست که بچش تو خودش باشه؟

جانی(پدر اریانا) قصد داشت که اریانارو به روانشناس بفرسته تا کمی بهش مشاوره بده و راه زندگیش رو باز کنه...

اریانا توی این یه هفته خیلی بی انگیزه بود.. وقتی یکی نمیتونه از نظر گرایش مستقل باشه،چه انتظاری دارین؟

اریانا لباسشو پوشید ساک ورزشیش رو اماده کرد و لباس های باله و کفشاش رو توی ساک گذاشت و از اتاقش بیرون اومد و از پله ها رفت پایین.

اریانا:″مامان.. میخواستم بگم که دارم میرم کلاس″

انجلینا:″باشه عزیزم...″

انجلینا حالش خوب نبود... از نظر روانی..

هرلحظه اون عکس جلو چشمش میومد...

رنگش پریده بود و موهاش شلخته بود.. اما داشت کارهای شخصیش رو انجام میداد با این حال..

اریانا به کلاس باله میرفت.. از بچگی به باله علاقه ی زیادی داشت

اریانا از در خونه بیرون رفت... همینطور داشت قدم میزد..

راه زیاد دوری نبود از خونه تا باشگاه..

داشت به اتفاقات اخیر فکر میکرد.. خیلی اذیتش میکرد اما تونسته بود اونارو یجوری فراموش کنه..

بعد از 15 مین به باشگاه رسید.. به سمت کلاس رقص خودشون رفت‌‌..

هندزفیری رو از گوشش دراورد و گوشیش رو خاموش کرد و تو کیفش گذاشت..

به سمت اتاق پرو رفت و لباساش رو دراورد و لباس باله ی صورتی رنگش رو پوشید.. و اون جوراب شلواریِ کیوت و صورتیِ کمرنگ، رنگ رو به پا کرد..(اریانا رو تصور کنید*-*)

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Feb 18, 2020 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

Bloody Smile+18 [S.G] [A.G]Onde histórias criam vida. Descubra agora