2🍃

1.5K 221 5
                                    

پشت پنجره ایستاده بود و به بخار های روی شیشه نگاه میکرد
نگاه کردن به بخار های روی شیشه بهانه ای بود برای دید زدن همسایه ی جدیدش که تازه به خونه ی رو به رویی اومده بود
خونه ای که چن سالی بود کسی اونجا زندگی نمیکرد
باد و باران شاخ و برگ درخت های بیرون رو به بازی گرفته بودن
انگار به غیر از شاخ و برگ ها همسایه ی جدیدیش هم بازیچه ی باد و باران شده بود
پسر بیچاره داشت تو حیاط خونه ش تند تند وسایلش رو از زیر باران جمع میکرد
هنوز با گذشت چند روز نتونسته بود به خونه و حیاطش سر و سامان بده و این باران بی موقع هم کارش رو سخت تر کرده بود
پسر زیر باران خیس خیس شده بود و چند باری هم زمین خورد لباس های روشنش با گِلی که بهش چسبیده بود رنگ جدیدی گرفته و قهوه ای دیده میشد
با جمع کردن اخرین گلدان گلش سریع وارد خونه ش شد و در رو بست
جیمین هم با تموم شدن فیلمی که تا چند دقیقه قبل به طور زنده در حال تماشا کردنش بود از پنجره فاصله گرفت و پرده رو کشید.

Mr.SunflowerWhere stories live. Discover now