💌

1.2K 124 27
                                    

به بهترین دوستم:

یک هفته از رفتنت و آخرین دیدارمون میگذره و تنها کاری که از من برمیاد اینه که یه گوشه بشینم و به نبودنت نگاه کنم.
احساس اینکه بین تمام صداها و آدمهای اطرافم، دلنشین ترین و مهم ترینشون کمه تمام روز همراهمه اما اینکه مطمئنم حالت از بهتر هم بهتره برام کافیه تا لبخندی که خودت بهم هدیه دادی رو فراموش نکنم حتی اگه ازش استفاده نکنم.

کتابهایی که برام فرستادی به دستم رسید و من همین الان هم به زور دارم خودمو کنترل میکنم تا جیغی که از بعدازظهر تو گلوم گیر کرده رو یجورایی قورت بدم قبل از اینکه همه رو با وحشت از خواب بیدار نکرده!

«دمیان» ، «ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد» تو سلیقه ی عجیب منو میشناسی و احتمالا این کتابا هم باید به اندازه ی من عجیب باشن درسته؟

در واقع تو تنها کسی هستی که منِ حقیقی منو دیدی و تکه هایی از اونو که سالها جدا از هم افتاده بودن از گوشه و کنار ذهن و قلبم پیدا کردی و برای من یک منِ کامل ساختی،کاری که هیچکدوم از دکترا و پرستارای اینجا نتونستن برای من انجام بدن.

نمیدونم چرا در مدتی که اینجا بودی بخاطر تمام چیزایی که بهم بخشیدی ازت تشکر نکردم و محکم در آغوشت نگرفتم. متاسفانه کلمات گنجایش و ظرفیت احساسات ما انسانها رو ندارن و زیاد اعتماد کردن به اونها فقط خیانت به احساسات صادقانمون محسوب میشه. پس من فقط مینویسم «ازت ممنونم و دوستت دارم» و تا دیدار دوبارمون صبر میکنم تا دریای عشق و تحسینی که نسبت به تو در قلبم جریان داره رو با یک آغوش صمیمی و دوستانه بهت نشون بدم.

جین

27 مه

Savior || Complete Where stories live. Discover now