•TRAVEL•

322 86 140
                                    

سَفَر

+تو باید سور دیزل رو برام بیاری.

صدای پشت خط با کمال خونسردی گفت. نفسم رو با صدا بیرون دادم و به آبی که وان رو پر‌ می‌کرد، نگاه کردم.

حمام و توالت، تنها مکان عمارت بود که هیچ دوربین مدار بسته‌ای در اون وجود نداشت.

-من نمیتونم اینکار رو بکنم قربان.

از روی کلافگی گفتم و دست‌هام رو توی موهام فرو بردم و به عقب هلشون دادم.

+چرا؟

به سمت ساعت اپل واچم خم شدم و گفتم:

-قربان، اینجا پره دوربینه.

کمی مکث کرد و بعد با لحن از خود راضی گفت:

+پس باید نقش بازی کنی. گولش بزن بذار فکر کنه عاشقشی.

صدای نیشخندش رو از پشت خط هم میتونستم بشنوم.

-چی؟ اون متوجه میشه.

+هری تو خوب نقش بازی میکنی، اون متوجه نمی‌شه و اینجوری راحت‌تر میتونی سور دیزل رو برام بیاری بیب.

نفسم رو با حرص بیرون دادم:

-باشه قربان.


+خوبه، فقط مثل وقتی که پیش لویی تامی بودی نباش.

صدای خنده‌های دیوانه‌ بار مرد از پشت خط به گوش می‌رسید‌.

-تو خِ.....

حرفم با شنیدن بوق‌های متعدد قطع شد. به اپل واچم نگاه‌ کردم.

-واقعا خیلی عوضی.

غریدم و سیم‌کارت رو از ساعت خارج کردم. به طرف روشویی رفتم و آینه رو برداشتم. سیم‌کارت رو توی درز‌های آینه چسبونم و ساعت رو توی جیب حوله‌م، که آویزون بود، گذاشتم.

به سمت وان رفتم و شیر آب رو بستم. لبخندی زدم و گفتم:

-وقت حمومه استایلز.

•••••••••••••••••••••••••••••••••

THIRD's POV:

هری، از اتاقش خارج شد و از پله‌های عمارت پایین رفت.
کت، راب، جاس و نیک، برای صرف شام، به عمارت آمده‌ بودند. هری، به سمتشان قدم برداشت و روی یکی از مبل‌ها نشست:

•SOUR DIESEL•Where stories live. Discover now