part 6

1.9K 307 124
                                    

یوگیوم بم بم رو که هنوز با دهن باز به درو دیوار اتاقش زل زده بود رو روی تخت نشوند و لبخندی به کیوتی اش زد

_همینجا بمون الان برمیگردم

بم بم فقط سری تکون داد و یوگیوم از اتاق بیرون رفت یوگیوم اونو به خونش اورده بود و بم بم از لحظه ایی که از دور اون خونه ی بزرگ و ویلایی رو دیده بود تا همین الان با شوک به اطرافش نگاه میکرد تاحالا خونه ایی به این بزرگی ندیده بود و همه چیز براش جالب بود

یکم بعد یوگیوم با جعبه ی کمک های اولیه دوباره وارد اتاق شد و کنار بم بم روی تخت نشست دستی به موهاش کشید و دوباره به اجزای صورتش نگاه کرد ناخوداگاه صورتشو جلو برد زخم روی پیشونی اش رو بوسید

بم بم با تعجب نگاش کرد اما یوگیوم سراغ چشمای متعجب اش رفت و روی چشم کبودش رو بوسید و باعث شد بم بم پلکاشو روی هم بذاره

یوگیوم پایین تر اومد گونه ی بم بم رو بوسید و بعدش زخم گوشه ی لبش رو که باعث شد بم بم از درد هیسی بکشه

یوگیوم به خودش اومد و عقب کشید و انگار که اتفاقی نیوفتاده زخم های صورت بم رو ضد عفونی کرد و روش چسب زخم زد

_خب دیگه تموم شد حالا میتونی یکم دراز بکشی

یوگیوم دستشو روی کمر بم گذاشت اما با اخی که بم بم گفت و صورت جمع شده اش با قیافه ی مشکوک نگاش کرد و بعدش دستشو سمت هودی بم بم برد و هودی اش رو بالا زد کبودی بزرگی شکم و پهلو اش رو پوشونده بود

_خدای من بم بم چرا بهم نمیگی بدنتم زخمیه لباستو در بیار و دراز بکش

بم بم دوباره با انگشتاش بازی کرد

_نمیخواد

_بهت گفتم لباستو در بیار و دراز بکش

با صدای جدی یوگیوم بم بم سرشو بلند کرد و اخمای یوگیوم رو دید برای همین به سختی و با کمک یوگیوم هودی اش رو دراورد و دراز کشید

یوگیوم با دیدن بدن سفید و لاغر بم بم چشماش برق زد و انگار که توی خلسه ی شیرینی فرو رفته باشه روش خم شد و روی کبودی که روی شکمش بود رو چندین بار بوسید که باعث شد صدای ناله مانندی از بین لبای بم بم فرار کنه

یوگیوم با شنیدن این صدا لبخندی زد و به بم بم که کاملا قرمز شده بود نگاه کرد بم بم زیر نگاه یوگیوم معذب تکونی خورد

یوگیوم لبخندش رو خورد و گلوشو صاف کرد و مشغول کشیدن کرم به شکم و پهلو ی بم بم شد وقتی کارشو تموم کرد از روی تخت بلند شد

_یکم استراحت کن تا من یه چیزی برات درست کنم بخوری

و قبل اینکه به بم بم فرصت هر حرفی رو بده از اتاق بیرون رفت

بم بم نمیدونست چش شده قلبش در حد مرگ تند میزد صورتش داغ داغ شده بود و انگار یه گله پروانه داشتن توی شکمش پرواز میکردن و یه لحظه هم اروم و قرار نداشتن

A Bitch Where stories live. Discover now