✞Game Over✞

739 202 174
                                    

*پ.ن : چیزی که ژانر رو ترسناک جلوه میده ، کلمات و جملات من نیست.. محتواییه که از نوشته ها تو ذهنتون حک میشه..*
.
.
.
با دست هاش روی میز چوبی نیمکت ضرب گرفت. ذهنش درگیر هر جایی بود جز درس زیست شناسی.
محکم دستش رو روی میز کشید و تمام کتاب هارو روی زمین ریخت.

"لعنتییی"

تمام کلاس توی سکوت فرو رفت‌.
توجه معلم و بچه های دیگه توی کلاس رو به خودش جلب کرده بود.
سهون ، دوست صمیمی چان ، لبخند معذبی زد به چشم های قفل شده سمتشون زد. سیخونک آرومی به چان زد. "چان.. خودت رو کنترل کن پسر.."

چان با عصبانیت از جاش بلند شد و بلندتر از قبل فریاد زد "دست از سرم بردار هون"

معلم اخمی کرد. "نظم کلاس رو بهم نریزید آقای پارک. همه ما میدونیم که.."

چان پوزخند زد و بین حرف معلمش پرید "شما هیچی نمی دونید! هیچی! هیچکدومتون براتون مهم نیست که بکهیون کجاست.. مرده اس یا زنده.."

انگشت اشاره اش رو با خشم به سمت بقیه بچه ها چرخوند. "همتون بعد چند هفته فراموشش کردید.. شما فقط یک مشت دوروی آشغال بودید که با ناپدید شدنش خوشحال شدین!"

سهون غرید "بسه چانیول"
به سمت معلم برگشت و تعظیمی کرد. "حالش خوب نیست آقا.."

چان چشم غره ای رفت و بی توجه به کتاب هاش که کف زمین پخش شده بود ، با عصبانیت به کوله اش چنگی زد.
با قدم های محکم به سمت در کلاس رفت و در رو بهم کوبید.

حالش از همه بهم میخورد. چه کسایی که بک رو میشناختن و چه کسایی که هیچ شناختی از بک نداشتن.
بعد از سه سال عشق پنهانی درست دوماه پیش بهش اعتراف کرد. توقع یک سیلی یا تمسخر از جانب اون پسر رو داشت.
اما بکهیون در کمال ناباوری ردش نکرد. بهش سیلی نزد و یا حتی مسخره اش نکرد!

عکس العمل بک در مقابل اعتراف عاشقانه هم کلاسیش ، فقط یک لبخند گرم بود و یک جمله که چان میتونست برای بار هزارم بخاطرش از ذوق بمیره و زنده بشه..

"تو شجاعت گفتن حرفیو داشتی که من مدت هاست توی قلبم زندانیش کردم.."

در اون لحظه چان حس میکرد خوش شانس ترین پسر ۱۸ ساله روی کره خاکیه!
چی بهتر از اینکه پسر کیوت دوست داشتنیش بهش اعتراف کنه که حسش دو طرفه بوده؟

کنار درخت صورتی رنگ شکوفه های گیلاس نشست. اشک لجبازی راهش رو به گونه های تحلیل رفته اش باز کرد.

پاهاش رو جمع کرد و زانوهاش رو در آغوش گرفت. با نارحتی زمزمه کرد "کجا رفتی احمقِ کوچولو.."

جسم نرمی رو زیر دستش حس کرد‌. با کنجکاوی نگاهش رو از حیاط به کنار درخت انداخت.
دفترچه قرمز رنگی که با گِل خشک شده تزیین شده بود.

Elevator 666 (وانشات)Where stories live. Discover now