میدونم این بوک به عنوان یه وانشات قبلا تموم شده ...
اما خب یه نفر به شدت منتظر پارت بعدش بود 😅
از اونجایی که خیلی اذیتش میکنم واسه فیک در حال آپشو را به را میپرسم کی پارت جدید آپ میکنی دیگه گفتم پارت دومشو بخاطر setooshkim بنویسم😬💗
امیدوارم خوشتون بیاد 💜
___
آهسته پلکامو از هم فاصله دادم و به ساعتی که روی دیوار نصب شده بود نگاهی انداختم«7:00».زمان به کندیِ همین یک سالی که سپری شد میگذشت...
فقط چند دقیقه تا تحقق رویام باقی مونده بود.
رویایی که از چند مرحله تشکیل میشد.
*مرحله یک : دیدن پسر گل فروش*
البته ناگفته نماند که واسه طی کردن هرکدوم از این مراحل سختی هایی هم وجود داره؛
مثلا همین مرحله اول...
هنوزم صدای داد و بیدادای مامان وقتی که قضیه رو بهش گفتم تو گوشم زنگ میزد.
بدتر از همه تا نیمه های شب فقط داشتم باهاش صحبت میکردم تا راضی شه امروز جین بیاد!
خب راضی که نه ولی یه جوریی قبول کرد...حقم داشت ناراحت باشه ؛
ما دونفر دوتا حس متفاوت نسبت به اون پسر داشتیم .
نفرت و عشق.
ولی همیشه عشق برندست مگه نه؟دومرتبه به ساعت نگاهی انداختم و با دیدن عقربه هایی که رو ساعت 8 متوقف شده بودن با خوشحالی سرمو چرخوندم و به پارک که هنوز خلوت بود نگاه کردم.
به محض دیدن غیره منتظره ترین لحظه عمرم چشمام تا آخرین حد ممکن گشاد شد.
پسرک رو به پنجره و در حالی که به دکه کوچیکش تیکه زده بود به خواب رفته بود.
این دومین بار تو این یک سال بود که از ته دل خوشحالی رو حس میکردم...
اون بخاطر من صبح خیلی زود شایدم نیمه های شب برگشته بود به پارک و منتظرم شده بود.
از فرصت پیش اومده نهایت استفاده رو بردم و کمی بیشتر به اون فرشته خفته خیره شدم.
پوست سفید... موهای لخت مشکی که با هر وزش نسیم صبحگاهی به زیباترین شکل ممکن رو پیشونی بلند پسرک حرکت میکردن...
لبای پر و قرمزی که هرکسی آرزو میکنه برای یک بار هم که شده طعمشونو بچشه.تلخندی زدم .
هرکسی...حتی من....
مدتی گذشت و جین آروم آروم چشماشو باز کرد.
خمیازه ای کشید و کش و قوسی به بدنش داد که باعث شد لبخندی رو لبام بشینه.″کیوت″
چشماشو اطراف پارک چرخوند و به محض دیدن من عین جن زده ها بلند شد و بهم زل زد.
کمی عصبی شده بودم... بعد یه سال این اولین بار بود که باهم چشم تو چشم میشدیم البته اگه فاصله خونه تا پارک رو در نظر نگیریم!
![](https://img.wattpad.com/cover/230919683-288-k243809.jpg)
YOU ARE READING
◕𝙻𝚘𝚘𝚔 𝙰𝚝 𝙼𝚎 𝙿𝚕𝚣◔
Fanfiction{𝘛𝘰𝘸𝘴𝘩𝘰𝘵𝘴} کاری جز نگاه کردن به پسرک گل فروش بی نامو نشون ازم بر نمیاد تنها آرزوم اینه که یه روزی بین این همه روز گذرا اونم چشمش بهم بیفته فقط واسه یک لحظه یه لحظه کوتاه... ❁𝙽𝚊𝚖𝚓𝚒𝚗❁