7

486 156 0
                                    

توی پذیرش بیمارستان نشسته بودن... سه تایی... چانیول و بکهیون و جسی!

چانیول کلافه کلاه هودیش رو پایین تر کشید...

_هی جسی... فقط بگو ما دقیقا اینجا چیکار میکنیم ؟!

جسی_ باید چن تا ازمایش بدی... هم تو هم بک!

سمت دختر چرخید

_ازمایش چی؟!

جسی_تو اعتیاد... اون ایدز

_جسی!

جسی_ هیچی نگو چان... به اندازه کافی از دست پنهون کاریاتو و اون داستان مسخره ت کلافه م!

جسی از روی صندلی بلند شد و سمت دکتری که به اونها نزدیک میشد رفت... باهاش گرم احوالپرسی کرد و چانیول و بک رو صدا زد تا بهشون ملحق بشن... چان از روی صندلی بلند شد و بکهیون هم که گیج داشت اطرافشو نگاه میکرد به تبعیت از اون ایستاد و پشت سر چان راه افتاد

جسی_ چانیول ایشون دکتر کیم هستش

دکتر کیم دستشو دراز کرد و با یه لبخند عمیق به چان سلام داد

دکتر_ سلام... کیم جونگده هستم... خوشبختم

چان لبخند زد و دست دکتر رو فشرد

جونگده_ لطفا دنبالم بیاید

چهار نفری سمت اتاق ازمایش رفتند

جونگده رو به پرستار چرخید و گفت

جونگده_ خودم نمونه هاشون رو میگیرم

و بلافاصله سمت کمد رفت و چند سرنگ و سرسوزن و ظرف نمونه و دوتا کش اورد...

جونگده_ خب اول کی میشینه

نگاه چان سمت بک رفت... بک تا نگاه پسر رو دید پشت سر جسی قایم شد و سرشو به نشونه نه تکون داد

_درد نداره پسر... چرا قایم شدی

+درد داره... نیگا نوکش چه تیزه... تازه هرکی از این اتاق بیرون میومد گریه میکرد!

چانیول یاد چند لحظه پیش افتاد... وقتی که بچه های مدرسه ای رو برای زدن واکسن اورده بودن...کلافه پوفی کشید و روی صندلی نشست

_باشه من میشینم و میبینی که درد نداره

از امپول میترسید... اون امپول گنده ای که توی دست دکتر بود... جونگده لبخندی زد...کش رو دور دست چان بست و چند بار روی نرمی ساعد پسر زد... استرس از قلبش یه کلیه ها و از اونجا به مثانه منتقل شد! سعی کرد با نفس عمیق کشیدن هم استرسش رو کم کنه هم پرکاری کلیه ها رو!!

جونگده پد استریل رو روی دستش کشید و خب سردی اون پد استرسش از خود سوزن بیشتر بود... چشماش رو بستم و درد سوزن توی دستش پیچید...کش باز شد بعد چند ثانیه درد و سوزش کم شد و چسب زخم روی دستش نشست...

نفس صدا داری از سر راحتی کشیدو و بلند شد... سینه ش رو سپر کرد و رو به بک گفت

_دیدی درد نداشت

بک همونطور که پشت جسی بود یه نگاه عاقل اندر سفیه به چان انداخت

+ چشات از استرس قرمز شده چانیول!

پوکر به بک خیره شد

_خب حالا توعم

جونگده_ حالا نوبت توعه

بک مردد به صندلی نگاه میکرد

+میشه یه چیزی بخوام؟!

همگی سوالی بهش خیره شدند... جونگده پیش قدم شد

جونگده_ چی میخای؟!

+میشه دست چانیول رو بگیرم؟!

همه متعجب شدن...چان سنگینی چپ چپ نگاه کردن جسی رو روی خودش حس میکرد... چند قدم جلو رفت و دست سفید و ظریف بکهیون رو توی دست گرفت... خیلی سرد بود...بک اروم روی صندلی نشست و استینشو بالا زد

جونگده مثل چانیول از بک هم خون گرفت و نمونه ها رو دست یکی از پرستارا سپرد

جونگده_ خب شما میتونین برین... نتیجه ازمایش چان چند ساعت دیگه و مال بکهیون فردا اماده میشه... نیازی نیست دوباره بیاین بیمارستان من نتیجه رو برای جسی میفرستم

جسی_ممنون جونگده

سه نفری از بیمارستان بیرون زدن... هنوز جسی از چان ناراحت بود و این پسر رو اذیت میکرد...

سرش رو به شیشه دودی ون تکیه داده بود و چشماش رو بسته بود... دنبال راه حل میگشت تا حرفش رو ثابت کنه ... همه ی داده های ذهنش رو بالا پایین میکرد ولی هیچی پیدا نمیشد تا اینکه چیزی به ذهنش رسید... با صدای بلند داد زد

_دوربین مدار بسته!

با فریاد چان جسی از جا پرید و جیغی کشید... فرمون توی دستش ول شد و ماشین توی خیابون زیگزاگ حرکت کرد... جسی ترمز محکمی کشید که جیغش توی خیابون پیچید بکهیون از ضرب ترمز محکم به صندلی چان برخورد کرد و چانیول به جلو پرت شد

جسی فریاد زد

جسی_ چانیول... تو چه مرگته!؟

چان بدون توجه به ضربه ای که به بینیش خورده بود گفت

_فهمیدم جسی... دوربین مداربسته اتاقم میتونه حرفمو ثابت کنه!

جسی نفس عمیقی کشید و به فکر فرو رفت

𝐓𝐡𝐞 𝐦𝐚𝐠𝐢𝐜 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐡𝐞𝐚𝐫𝐭 ✥ 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐛𝐚𝐞𝐤-𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang