Part 4

1.1K 214 42
                                    


قسمت چهارم

باورش نمی شد یکبار دیگر مقابل آن در ایستاده بود، باید به لی می گفت از دوست پسرش بخواهد انقدر ییبو را برای گرفتن امضا و کارهای مختلف خانه ژان نفرستد. زنگ در را زد، آن روز یکشنبه و روز تعطیلش بود ولی چنگ گفته بود ژان خواسته چند پرونده مهم را برایش ببرد . با خودش فکر کرد کاش با لباس رسمی آمده بود ولی از آنجایی که روز تعطیلش بود لباس غیر رسمی پوشیده بود، یک شلوار جین و بلوز بافت صورتی ، موهای قهوه ایش را توی صورتش ریخته بود . وقتی خبری از ژان نشد دوباره زنگ را زد ، دستش را بالا برد تا برای بار سوم زنگ را فشار دهد که در باز شد ، ژان با چهره عبوسی جلویش سبز شد

: همون بار اول شنیدم

ییبو آرام غر زد : پس چرا بازش نکردی؟

ژان از جلوی در کنار رفت و با سر به ییبو اشاره کرد که دنبالش برود. دهان ییبو باز ماند ، خانه درست شبیه سه روز پیش بود دستانش را بالا برد و به اطراف اشاره کرد

: چطور توی سه روز دوباره اینجارو آشغالدونی کردی؟ چرا لباساتو روی کاناپه می ندازی؟ مطمئنی شبا دزد نمیاد خونه رو به هم بریزه؟

ژان سر جایش ایستاده بود و به غرغرهای ییبو گوش می داد ، باور اینکه دستیار خجالتی اش اینگونه او را مواخذه می کرد، سخت بود. از بین لباس های روی تخت گربه بیرون پرید و خودش را به پاهای ییبو چسباند، ییبو روی زمین زانو زد و گربه ای که معلوم بود از دیدنش خوشحال است را نوازش کرد

: اوه ببین دوست کوچولوی من

ژان یک گوشه لبش را بالا برد ، آن گربه لعنتی فقط به خاطر اینکه ییبو دفعه قبل بهش غذا داده بود خودشیرینی می کرد

: خیانتکار ، چه زودم دوست شدن

ییبو به ژان نگاه کرد و لبخند زد: اسمش چیه

ژان حس کرد هوای اطرافش از شش هایش بیرون کشیده شد، تازه متوجه شده بود که ییبو لباس های همیشگی اش را به تن ندارد و با آن لباس ها و موهایی که توی صورتش ریخته شده بود نفس کشیدن را از یاد ژان می برد .سرش را تکان داد ، نباید اینطور تحت تاثیر زیبایی ییبو قرار می گرفت ییبو چند ماه بود برای اون کار می کرد و زیبایی اش اصلا بر ژان پوشیده نبود، ولی این چند روز هر بار چهره ییبو جلوی چشمهایش می آمد حس می کرد آنگونه که باید متوجه زیبایی نفس گیر پسر نبوده و حالا که لبخند صادقانه اش را می دید نمی توانست این همه زیبایی را نادیده بگیرد. ژان آب دهنش را قورت داد

: نات

ییبو نات را بالا گرفت : غذا خوردی ؟ مطمئنم توی این همه ریخت و پاش بودن برات سخته

چشم های ژان گشاد شد : البته که بهش غذا دادم

ییبو گربه را زمین گذاشت : خودتم غذا خوردی؟

Forever & everything (Complete) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora