"دیدارِ اول"

475 156 128
                                    


"کامااان پسر! اون دختر نیم ساعته که بهت زل زده! نمیخوای تکونی به خودت بدی؟!"

آرتور صدایِ لَنس رو شنید و بالافاصله مشت آرومی رو بازوش نشست. اما تلاش دوستش برای جلبِ توجهش رو نادیده گرفت و به انگشتاش خیره موند.

به شدت بی حوصله بود و تمایلی به سرگرم شدن با دختر یا پسری نداشت. و این عجیب بود. عجیب برای اون، پسری که هر شب تو کلاب های مختلف میگشت و پولِ شرکتِ زنجیره ای پدرش رو هدر میداد!

"ولم کن لنس، امشب حوصله ندارم."

لنس سعی کرد آرتور رو به سمت خودش برگردونه اما آرتور با حرکت بازوش، دستشو کنار زد.

درگیری آرتور با لنس ادامه پیدا کرد، بی خبر از چشمایی که همه ی حرکاتش رو زیر نظر داشت.

مرلین درحالی که از فاصله ی تقریبا کمی به بحث مرد جوون و دوستش نگاه میکرد، دنبال راهی برای نزدیک شدن به پسر میگشت و با استرس پاشو تکون میداد.

طبق گفته های آلیس آرتور هیچ ایده ای از زندگی قبلیش نداشت و چیزی به یاد نمی آورد پس مرلین به چه بهونه ی فاکی ای باید بهش نزدیک میشد؟!

جادوگر جوون کلافه تر از همیشه چشم هاش رو چرخوند اما وقتی دید دختری که تمام مدت به آرتور زل زده بود بالاخره داره به سمتش میره پوزخندی رو لباش نشست و صاف نشست.

دختر با قدم های آروم و پر از عشوه جلو می رفت و پاشو دقیقا جلوی پای دیگه اش میذاشت.
گیلاس شرابی که بین انگشتای ظریفش نگه داشته بود رو کمی مزه کرد و به آرتور که همچنان به هرجایی جز اون نگاه میکرد خیره شد.

مرلین ثانیه ها رو شمرد و وقتی دختر فقط دو قدم با آرتور فاصله داشت به کفش دختر نگاه کرد، چشماش برق زد و طلسمِ مَد نظرش رو زیر لب زمزمه کرد:"بامباین سَرتییِت!"

اتفاق های بعدی خیلی سریع افتاد، شکستن پاشنه ی نازک و بلندِ صندل دختر، افتادنش روی زمین و ریخته شدن شرابِ قرمز رنگِ توی دستش روی صورت آرتور!

"وات د فاک؟؟؟!!!"

آرتور با چشمای بسته درحالی که شراب از مو و صورتش چکه میکرد و روی لباسش می ریخت، داد زد و شوکه تو جاش نشست.

مرلین درحالی که سعی میکرد جلوی خنده اش رو بگیره به سرعت جلو رفت و با دستمالی که با جادو از جیب یکی از مهمون ها کش رفته بود، مشغول تمیز کردن صورت آرتور شد.

"عاه، مرسی لنس."

آرتور با چشمای بسته تشکر کرد و به مرلین اجازه داد تا تمیز شدن کل صورتش، به کارش ادامه بده.

مرلین تلاشی برای رفع سوتفاهمی که برای آرتور پیش اومده بود نکرد، لبخند ریزی به چهره ی آرتور زد و درحالی که انگشتاش از روی پارچه ی نازک پوست صورتِ آرتور رو با دلتنگی لمس میکرد، بهش خیره شد.

The Love You Save [Merthur]Where stories live. Discover now