لطفاً انگشتتو دربیار!!!

486 115 91
                                    

چاپستیک تو قابلمه فرو برد و نودل داغ تو دهنش گذاشت ولی با سوختن نوک زبونش آخی کشید و هرچی تو دهنش بود برگردوند تو قابلمه...
در حالی که نوک زبون سوخته اش از دهنش بیرون بود و چشمای اشکی شو رو هم فشار میداد به هشت ساعت مرگباری که براش گذشته بود فکر کرد.

فلش بک_هشت ساعت پیش

+_ببینم تو دقیق اون آگهی خوندی؟؟تنها شرط استخدام شدن اینکه همجنسگرا باشی ...نکنه تو گی نیستی؟؟!
جونمیون همیشه فکر میکرد وقتی تو فیلما یه اتفاق مهم میفته و صحنه آهسته میشه... احمقانه و مضخرفه ولی الان به طرز عجیبی همه چیز اطرافش متوقف شده بود و فقط صدای نفس کشیدن خودش و پر زدن مگسی که انگار داشت تو صورتش می‌خندید رو می‌شنید.

داشت فکر میکرد دیروز چیکار کرده بود که امروز داره اینطوری تقاص پس میده. شاید صدای یکی که ازش کمک می‌خواسته رو نشنیده....یادش باشه از این به بعد دیگه تو خیابون هندزفری نذاره...
غیر این توجیهی واسه اتفاق های امروز نداشت.
حباب دورش با صدای مرد کنارش که داشت باشدت دستش جلوش تکون میداد و یه بند اسمش صدا میزد ترکید:
+خوبی؟؟؟!
بدون فکر و هول زده فکری که تو سرش جیغ میزد و به زبون اورد.
_من گی ام....من...گی هستم.
رییس چوی لبخندی زد و با همون لبخند گشاد رو صورتش جمله ای گفت که باعث شد دومین شوک تو دو دقیقه بهش وارد بشه:
_البته که هستی...فکر می‌کنی اگه نبودی حتی میذاشتم وارد اتاق بشی چه برسه به اینکه استخدامت کنم...اینو شنیدی که ما همجنسگرا ها رادار داریم و همدیگه رو تشخیص میدیم؟؟؟

نشنیده بود ...تو عمرش این جمله رو نشنیده بود و ترجیح هم میداد نشنیده باشه...اصن چرا باید می‌شنید اون لعنتی که گی نبود... هیچ وقت نبود.
حداقل تا قبل ورود به اتاق مطمئن بود ...که نبود!!!!!
پایان فلش بک

بعد خروج از اون ساختمون لعنتی نفهمید چطوری به سر کار بعدیش رسید و اینقدر به خاطر حواس پرتش سوتی داد که صاحب کارش با یه اخطار راهی خونه کرده بودش...
نمی‌توانست از فکر گندی که زده بود دربیاد چرا هول کرد و اون جمله رو به زبون آورد.
اصن چرا اون چوی جینیونگ با اون لبخندای احمقانه رو صورتش بهش همچین چیزی گفته بود ...
رادار... اون دیگه چه کوفتی بود؟؟؟
جونمیون تا جاییکه یادش میومد دوشب پیش داشت با پورن استریتی که داشت میدید خودارضایی میکرد...و این به یقین میرسوندش که چوی جینیونگ احتمالا یا احمقه یا کوره یا اون راداری که داشت در موردش صحبت میکرد سوخته و از کار افتاده...
دوباره به گوشی رو میز و اون آگهی که داخلش داشت واسش چشمک میزد نگاه کرد و چشمش رو کلمه قرمز رنگ گی کلاب متوقف شد...
حتما صبح کور شده بود که همچین چیزی واضحی ندیده بود!!!با عصبانیت نفسی کشید و گوشی رو میز برداشت تا سمت دیوار پرتش کنه اما با یادآوری اینکه این غلطا بهش نیومده و فعلا اونقدر پولدار نشده که بخواد از این کارای فضایی بکنه با ملایمت گوشی رو میز برگردوند و به جاش با قدرت مشتش رو میز کوبید و اینبار هم شانس خوبش بهش لبخند زد ...با ضربه ای که زد آب داغ نودل رو دستش پاشید و دستش به قدری درد گرفت که شکل گرفتن بغض بزرگی تو گلوش حس کرد.
_اخ لعنتی...

Fake GayWhere stories live. Discover now