+°•l want to be your daddy •°+

4K 250 69
                                    

...راوی...
به نظر یونگی خدمتکار بودن شغل بدی نیست،قابل تحمله..و اینکه بخواد به یک نفر خدمت کنه و اونو ارباب صدا بزنه اصلا سخت نیست،ولی اینکه اونی که بهش خدمت میکنه و ارباب صداش میزنه مجبورش میکنه که لباس خدمتکار اونم دخترونه رو بپوشه خیلی سخت و دور از تحمله.

صبح زود از خواب بیدار شد و مشغول درست کردن صبحانه برای ارباب جوانش شد..طبق معمول بعد از درست کردن صبحانه به اتاقش رفت و لباسی که ارباب جوانش مجبورش میکرد بپوشه رو پوشید و با سینی صبحانه به سمت اتاق پسر ارشد خانواده کیم راه افتاد.

چون میدونست هنوز پسر کیم خوابه بدون در زدن وارد اتاق شد و سینی رو روی میز پاتختی گذاشت و پرده های اتاق رو کنار کشید و به حموم رفت و وان رو برای پسر کیم آماده کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چون میدونست هنوز پسر کیم خوابه بدون در زدن وارد اتاق شد و سینی رو روی میز پاتختی گذاشت و پرده های اتاق رو کنار کشید و به حموم رفت و وان رو برای پسر کیم آماده کرد.
وقتی به اتاق برگشت ارباب جوان بیدار شده بود.

نامجون_ میبینم که برای اولین بار بدون گفتن لباس کار رو تنت کردی.!

یونگی_ حوصله جروبحث نداشتم.

نامجون_ جز ارباب جوان گفتنت بقیه حرفات اصلا رسمی نیست.

یونگی_ میدونم..وان آمادست و تا صبحونه رو تموم کنی آب ولرم میشه.

کیم نامجون پسر ارشد خانواده کیم که از نوجوونی یونگی میشناستش..درواقع یونگی وقتی ۱۴ ساله بود از دست پدر معتادش که همیشه اونو اذیت میکرد فرار کرد و خیلی اتفاقی نزدیک بود با پدر نامجون تصادف کنه که خوشبختانه این اتفاق نیفتاد..بعد از اون وقتی کیم فهمید که یونگی جایی برای رفتن نداره به اون پیشنهاد داد که در عوض در کنار نامجون بودن تمام هزینه های اون رو تامین میکنه و همینطورم بود..کیم واقعا مثل یک پدر واقعی برای یونگی بود و همون قدر که به نامجون اهمیت میداد به اونم اهمیت میداد..و نامجون پسری که یک سال ازش کوچیک تر بود..توی این سال ها نامجون هم هیچوقت جز مواقعی که یونگی رو مجبور به پوشیدن اون لباس میکرد اذیت نمی کرد و خیلی هم هواش رو داشت و بهش اهمیت میداد.
*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_
روز بعد یکی از مهم ترین روز ها توی امارت کیم بود چرا که نامجون تصمیم گرفته بود حالا که پدرش خودش رو بازنشسته کرده و کل شرکت رو به اون داده مستقل زندگی کنه و هیچکس مخالفتی نداشت.
بعد از ظهر اون روز آقای کیم، یونگی رو به دفتر کارش برد تا با اون صحبت کنه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 20, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

•°~I want to be your DADDY~°•Where stories live. Discover now