Onso
از خواب بلند شدم و به ساعت نگاه کردم
6 صبح بود
♡وای چرا انقد زود بیدار شدم من /؟
با کف دستم به پیشونیم زدم و سریع از جام
بلند شدم
به سمت روشویی رفتم و یه آب به صورتم زدم
بعد اون یه مسواک هم زدم که دندون های
نیشم رو دیدم که بیرون زده بود
♡باید یه چیزی بخورم وگرنه امکان داره
کشته زیاد بدیم 😑😂
به سمت کمدم رفتم یه هودی کوتاه مشکی
با یه بارونی بلند آستین کوتاه مشکی
شلوار لی مشکی با دکمه هایی که به جای
وسط کنارم بود
با یه کتونی لژ دار مشکی(کلا تیپ دیشب
خودم 😑🤦🏻♀️نگید با یه شال من شال نمیزارم
(😂😂
و مثل همیشه دست های پر از انگشترر😋
و ساعت شیومی5(دیگه کلا خودم شدم🙂
فوش آزاده)
در اتاقمو باز کردم و از پله ها پایین رفتم و..
♡بازم تو؟/=
☆چیه مشکلیه اومدم دنبالت خوب تقریبا دو
ساعت دیر کردی
دوباره به ساعتم نگاه کردم...
♡اخه چجوری ینی اماده شدن من دو ساعت
طول کشید؟؟؟رکورد گینس و شکستم|:
☆خوب دیگه نمیخواد انقد خودتو حرص بدی
بیا بریم بچه ها منتظرن
♡اِ راس میگیااا /》(wtf؟؟؟)
با هم به سمت ماشین رفتیم و روی صندلی
شاگرد نشستم و کوک هم بغلم نشست دیگه
تا وسط راه سعی کردم هیچی نگم چون می
دونستم اگه بگم تا اخر راه باید حرف بزنم
یه دفه احساس سرما کردم و دیگه هیچی
YOU ARE READING
In The Vampire school
Vampireداستان در مورد شش تا دختر با هفت تا پسره حالا چرا زوج نیستن توی داستان مشخص میشه اینجا نمینویسم چون تو اول داستان همه چیو توضیح دادم ~•فیک دختر پسری•~ ژانر : فانتزی- خوناشامی- عاشقانه نام نویسنده: setareh آیدی نویسنده: @1384zs