نوزدهم جولای سال ۲۰۱۹
سلام سانا، الان صبحه.
من دیگه هیچ وقت آدم بی ارزش تو نیستم.
چونکه من این روزا تکالیفت رو انجام میدم.
و تو منو می شناسیمن خیلی برای چیزی که قبلاً توی کافه تریا افتاد، متاسفم.
من اصلاً نمی خواستم که آب رو روی یونیفرمت بریزم.یکی تصادفی بهم زد.
و بعد تو و دوستات منو تا سر حد مرگ کتک زدین.بعد از اون تو منو با زخم هایی که به وضوح در تقریباً همه جای بدنم دیده می شدن، رها کردی.
مردم بهم نگاه میکردن، بدون اینکه حتی به خودشون زحمت بدن کمکم کنن و رفتن، درست مثل کاری که تو کردی.ولی هنوزم احساسات من نسبت به تو پابرجان.
خوشبختانه، نایون اونی و جیهیو منو دیدن و زخم هامو درمان کردن. اونا خیلی دوستای خوبین.
در واقع باید بگم دوستای خوب و مراقب
همش همین بود.
دوستت دارم
هیرای
![](https://img.wattpad.com/cover/249748086-288-k779520.jpg)
YOU ARE READING
Hey Sana {Translation}
Romanceتوهم درست مثل اون ستاره های اون بالایی، سانا. هر چقدر هم که بخوام باهات باشم، بازم به دست آوردنت سخته...✨ این فیکشن برای من نیست و ترجمه است. @hihirai 👈. نویسنده کامل شده ، در حال ادیت