(end)🌾11

702 133 112
                                    

نزدیکای ساعت چهار صبح، مهمونی تموم شده بود و مهمون ها رفته بودن.

چانیول هم با اصرار مینسوک و لوهان، و دیدن چشمهای پر از خواب جونمیون قبول کرده بود که امشب رو توی اتاق مهمون سرکنن و فردا بعد از صبحونه سراغ بقیه ی زندگیشون برن.


_چانا باور کن اگه اجازه بدی مینسوک و جونمیون برن باهم بخوابن من و تو بدرک... جونمیون عمرا اگه بتونه بخوابه!!

این حرفه درگوشیه لوهان به چانیول بود.

درست هم میگفت. مینسوک همچنان پر از حرف بنظر میومد و به چهره ی خسته جونمیون نمیومد که طاقت شنیدنشون رو داشته باشه


البته که مینسوک خودش هم به این موضوع پی برده بود ولی هیجان فوق العاده زیادی که داشت، باعث میشد حتی الان که جونمیون دستش رو به میز تکیه داده بود و با چشمای تغریبا بسته تیکه های کیک خامه ای رو توی دهنش میزاشت، به حرف زدن ادامه بده

_میدونی میونا! من و لوهان واقعا تو شرایط فوق العاده بهتری نسبت به تو و چان شروع به قرارگذاشتن کردیم و این قدر که چان این مدت برای تو...و تو امروز برای چان درحال مرگ بودی ما برای هم نبودیم این خیلی ضایعس اگه بخواین از هم جدا شین...پس همین اوله کار باهم قرارداد ببندید که هرکی باعث کات کردن شه خیلی خره.


جونمیون کیک رو آروم جوید و ریز خندید و با صدای فوق العاده آروم زمزمه کرد
_اون..چانیول.. به خر شنیدن عادت داره!

مینسوک منظور جونمیون رو فهمید. خواهر چان همیشه به چان لقب خر میداد.

متقابلا خندید: اوه درست میگی! اون یورایی که من میشناسم تیکه کلامی جز خر نسبت به چانیول نداره..حالا خودتون کنار بیاین که کدوم حیوون برازنده ی کسیه که کات میکنه.


مینسوک گفت و برش بزرگی از کیک رو جلوی خودش گذاشت و بعد از گذاشتن تیکه ی بزرگی توی دهنش، به به از چشمهاش بیرون ریخت

درحالی که مینسوک سرش با کیک گرم بود و گاهی چیزی زمزمه میکرد، جونمیون بدون توجه بهش یا شنیدن حرفهاش، گونش رو روی میز چوبی گذاشت.


درست مقابل چشماش، چانیول با لوهان مشغول پچ پچ بودو سرشون حسابی توی گفت و گو و گوشیه توی دستشون، گرم بنظر میرسید.

پلکهای جونمیون حسابی سنگین شده بودن و شیرینیه توی دهنش حس آرامشبخشه شدیدی بهش وارد میکرد.

و چانیولی که جلوی چشماش میخندید و گهگاهی لوهان رو مورد ضربات ناشی از خندش قرار میداد، زیباترین لحظه ای بود که جونمیون ترجیح میداد قبل از کامل به خواب رفتن، ببینه.

و وقتی پلک هاش کاملا روی هم افتاد، درست چندثانیه قبل از اینکه وارد خواب عمیقی بشه صدای خنده چانیول، باعث شد لبخند ریزی بزنه.




[‌‌SAVIOR]🌾Where stories live. Discover now