Fall♡ حس سرما کرد، لرزید ، ترسید ، بی پناه تر شد _کوک ...کوک خواهش میکنم ... فریاد کشید _ بیا اینجا گفتم اشکش باز به راه شد ..با قدمهای کوچک بهش نزدیک شد .. از درد کمربند میترسید ولی از خشمش خیلی بیشترحساب میبرد . به تخت رو به بغل گرفت و صورتشو پنهون کرد ...بعد این همه کتک خوردن هنوز شرمش میشد که اینطوری مثل بچه ها تنبیه و اسپنک شه ... ضربه ی اول رو که زد جیغ کوتاهی کشید ...خیلی درداور بود ...پتورو گاز گرفت ... ضربات بعدی که اومد حس کرد داره باسنشو از دست میده ...لحظه به لحظه بدتر و درداورتر محکم تر میزد... KOOKV♡ ازدواج اجباری،لیتل اسمات،ددیکینک