"وویونگ... میدونستی که خیلی زیبایی؟" به صورت خجالت زدش نگاه کردم، درحالی که انگشت شستمو نوازش وارانه روی گردنش میکشیدم پیشونی هامون رو به هم تکیه دادم. با شنیدن صدای مهیبی ازش جدا شدم و مردمک چشمام از حس ناگهانی درد شدیدی تو کمرم گشاد شد. پهلوم تیر میکشید و چشمام واضح نمیدید. وویونگ... جونگهو... کجایین؟... تو ذهنم مدام اسمشون رو تکرار میکردم ولی نمیتونستم به زبون بیارم و فقط صدای ناله ی دردمندی از بین لبام خارج میشد. صدای جیغ و داد دردناک بقیه رو میشنیدم اما کاری از دستم بر نمیومد و نمیتونستم تکون بخورم. "قطار از ریل خارج شده!" دختر با گریه جیغ زد