EmilAmour

سلام عزیزم~
          عذر میخوام اما میتونی چند لحظه وقتت رو بهم بدی و این رو بخونی؟
          
          「 در دهه چهل؛ سالِ هزار و نهصد و چهل و سه؛
          داستانی عاشقانه؛ میان دست‌هایی که بی وقفه داستانِ تلخ و شیرین را در ماشینِ تایپ، تایپ می‌کردند. دست‌هایی که بی وقفه نامه می‌نوشتند؛ و پسرکی با اشتیاق، به‌نامِ جئون جونگکوک، پسرکی با دو اسم، در میانِ آن جنگِ وحشتناک، برای پست کردنِ نامه، بِین همهمه عبور می‌کرد.  داستانی در جنگی وحشتناکِ، در شهری به نامِ ‌"پاریس". 」 
          
          خوشحال می‌شم توی خیابون شآنزلیزه قدم بزنی 3>
          
          https://www.wattpad.com/story/304412266?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create_story_details&wp_uname=EmilAmour&wp_originator=Jt1nlt9CBAI2k%2BIBn76E57lFK5Vs9gIbuoPNAIrQYkCKFCbxmZYyuiv4pm73udPmDTXeQv4ZUuB5hmfIAYTLCP5KUrShllpU%2BNRcQYfv7tCwRszvOuI3ZTNEoVnlD7w7