Writrez

اگر شب بود و دلگیر ز من شدی
          	اگر هیزمِ خشمِ سوخته‌ام شدی
          	مرا ببخش که در هستی من
          	فقط تو مرحمِ زخمِ گریانم شدی
          	
          	من سوختم و تو ققنوس من شدی
          	من سرو و تو رنگ سبز من شدی
          	جهنم، دست و جسمِ سردِ من شدُ
          	با آغوش خود گلستانِ سبزِ سلیمانِ من شدی
          	علیرض

mitrali3

@Writrez واقعا یعنی من نمیتونم نظرمو بگم اینقد قشنگ بود
          	  دمت گرم عالی بود )...
Reply

Writrez

@Dunyahamidi می‌دونی که خیلی خوشحالم می‌کنی وقتی نظرتو میگی، ممنون
Reply

Writrez

@mitrali3 ممنونم از لطفت، حتما.
Reply

Writrez

اگر شب بود و دلگیر ز من شدی
          اگر هیزمِ خشمِ سوخته‌ام شدی
          مرا ببخش که در هستی من
          فقط تو مرحمِ زخمِ گریانم شدی
          
          من سوختم و تو ققنوس من شدی
          من سرو و تو رنگ سبز من شدی
          جهنم، دست و جسمِ سردِ من شدُ
          با آغوش خود گلستانِ سبزِ سلیمانِ من شدی
          علیرض

mitrali3

@Writrez واقعا یعنی من نمیتونم نظرمو بگم اینقد قشنگ بود
            دمت گرم عالی بود )...
Reply

Writrez

@Dunyahamidi می‌دونی که خیلی خوشحالم می‌کنی وقتی نظرتو میگی، ممنون
Reply

Writrez

@mitrali3 ممنونم از لطفت، حتما.
Reply

Writrez

جامه بر تن می‌کنی جامه زیبا می‌شود
          رخت از تن می‌کنی اتاق گرم‌تر می‌شود
          لب که بر لب خشکم می نهی
          با بهشت سوزان تنت آشنایم می‌کنی
          علیرض

Writrez

بی‌اعتنایی هم به من هم به هرجایی که از من خاطره‌ای هست، نگاهم می‌کنی گوشه چشمی گه‌گاهی، لب تشنه چشم تر کنی؟ کاش نگاهم نکنی. من که سهمی نه از تو دارم نه از مهرت، منم من! نه دلیل خنده‌ات نه خشکیه چشم ترت، سهم تو از من همه‌چیز بود، نمادش دستی که پس زدی آغوشی که بستی و شرم آشنایی من که از صورت پاک کردی. کاش میپرسیدی که چیست قبل آنکه بگویی کم نیست؟ و من چرا دروغ بگویم که این همه چیز نیست.
          در بینهایت هیچ عددی زیاد نیست؛ من هرچه باشم برای تو کافی نیست.
          علیرض

Writrez

سلام، منم! آن پرنده که اشتیاق پروازش تویی ورنه بال هایش چون لب سیب رنگت چیدنی، چشیدنی! سلام، منم! آن پرنده که گر تویی نبود جهانش قفس و چهار فصلش زمستان بود...
          تو بهاری؟ سرد سرد هم زیبایی گرم گرم بوسیدنی، لب های تو که شرجی میشود دست هایم لنگری بر تن تو، نمی‌دانی چیست اشتیاق رسیدن به ساحل جان تو...
          چشم هایت بسته بود گفتم لحظه‌ای بازش نکن، لحظه‌ای دنیا را بی‌هیچ آینه‌ای تصویر کن آدمی بی انعکاس آن کس که خود را ندیده، هیچ. بگذار من از تو بگویم با زبانی قاصر و عاجز:
          نگویم موی کوتاهت چون شب سیاه و چهره‌ات ماه همیشه کامل است، زیباترین را که تشبیه به زیبا نمی‌کنند، بگویم دیگران این دنیا، آن غریبه های همیشگی و آن سرشناس های غریب همگی نادیدنی هستند در کنار تو، نمی‌گویم زیباتری! نه... چون گر تویی باشد در کنار دیگری نمی‌شود چشم برداشت و چشم گرداند تا دیگری را دید، نادیدنی هستند ای دیدنی...
          تو که میخندی من هم کمی زیباتر میشوم گویی مهتاب به شب تابیده است. در یکی از همین شب های سرد، آغوش را گرم می‌کنم، چای را سرد، آخر مشغول نوشیدن جام عاشقی از لب های توئم و دست های تو مشغول کشت عشق از علفزار سیاه موهای من.
          دوست دار تو، من. #علیرض

Writrez

@Theyami شما لطف داری 
Reply

Writrez

@ghnvti وای دوست مورد علاقم 
Reply

OONEOFOONE

⭐آقا گایز اگه میشه از کار رفیق ما هم دیدن کنید شعراش قشنگ و احساسیه❤️❤️❤️✨⭐ 
          https://www.wattpad.com/story/367784361?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading_part_end&wp_uname=OONEOFOONE