هییی سلاممم:)الان ساعت ۵ صبحه و خب توقع ندارم که پیاممو ببینی .
راستش با کلی فسفر سوزوندن فهمیدم چجوری میتونم بهت پیام بدم،زیاد تو واتپد نمیومدم یا اگر چیزی میخوندم اونقدرا خوب نبود که بخوام به رایترش تکست بدم.بخاطر همینم یاد نداشتم چجوری فالوت کنم یا بهت پیام بدم....
اما آبنبات چوبی من این چند روزه شده بخش بزرگی از روتین زندگیم،و واقعا میگم عاشقش شدم،تو کمتر از یه هفته دارم تمومش میکنم و فکر کنم فقط ۴ پارت دیگه مونده باشه...
واقعا نمیدونم قراره بعد از تموم شدنش چیکار کنم و چجوری بگذرونم،عجیبه که انقدر از یه فیک خوشم اومده،قلمت در عین اینکه خیلی سنگین نیست اما یه حقیقت خاصی توشه،انگار اون شخصیتا واقعا جون دارن و اون مکالمه ها عین واقعیته و زندگی واقعی توش جریان داره...و اینم بگم که همیشه کپشناتو میخوندم و مهربونی و صداقت تو متوجه شدم.این فیک بیشتر از ۸۰ پارته و تو با ووتا و کامنتای متوسط ۵۰ تا ادامش دادی و مثل اکثر رایترای دیگه فقط بخاطر ووت ادامش ندادی...این کم کاری نیست و واقعا در جایگاه یه نویسنده بهت افتخار میکنم...امیدوارم همون قدری که به من حس خوب دادی ،بهت برگرده...واقعا دوست دارم،ممنون از خاطره ی خوبی که برام ساختی