moonriver85

روزی از غریبه ای گذشتم.. 
          از غریبه ای آشنا.. 
          او یک غریبه بود.. 
          اما برای من آشنا بود! 
          تمامش را می‌شناختم.. 
          از زخم هایش باخبر بودم.. 
          از دردهایش باخبر بودم.. 
          از غم هایش باخبر بودم.. 
          از تمامش باخبر بودم.. 
          او برای من یک آشنا بود.. 
          آشنایی که تمام آنچه می‌پنداشتم بود.. 
          آری..! 
          او تمام من بود.. 
          تمـــام مـــن..
          
          https://www.wattpad.com/story/370118590?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85
          
          
          
          
          
          
          
          
          

moonriver85

چشمات‌یکی‌ازدلایل‌من‌برای‌زندگی‌بود.. 
          موهات‌برای‌من‌مثل‌یه‌جزرومدبود.. 
          وخودت.. 
          خودت‌برای‌من‌حس‌زندگی‌بودی! 
          انگاری‌که‌بهم‌حس‌زندگی‌میدادی.. 
          بهم‌بگوازجایی‌که‌هستی.. 
          بگوکه‌دلت‌برام‌تنگه.. 
          بگوکه‌بازهم‌دلت‌برای‌روزای‌خوبمون‌تنگه.. 
          بگوکه‌میخوای‌برگردی.. 
          برگردپیشم‌همه‌کس‌من.. 
          که‌بدون‌تومن‌بیکس‌ترینم.. 
          ای‌غریبه‌ی‌اشنای‌من!✨
          
          
          
          ... 
          
          https://www.wattpad.com/story/362424744?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

یه فیک سراسر از اتفاق و دردسر.. 
          پر از بالا و پایینی و پر از سربالایی و سرپایینی.. 
          یه دختر به نام "شیرین" که در دهه ی ۱۳۰۴ قاجاریه زندگی میکنه.. 
          و با تموم تلاشش با محدودیت ها و نابرابری های زندگیش مبارزه میکنه.. 
          تا بتونه راحت تر و با ازادی بیشتری زندگی کنه.. 
          اما همه چیز به اینجا ختم نمیشه! 
          اون با پسر یکی از بالا دستی ها اشنا میشه و اتفاقات زیادی رو باهاش پشت سر میذاره.. 
          نظرت درمورد یه فیک ایرانی چیه؟! 
          https://www.wattpad.com/story/358505872?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85&wp_originator=GesWo6izsZW0MD%2F7mNyjEHLLRTePOz%2BlnKqi330I%2FhqYPw3Bv%2BIBxPlDoIouD30UiTNImqIS%2FVtrw368so3Z0J0tD8iks2G5oR7ZXCXEHjqXw5TD9B9iKLyRwCJlErfL

callme_dark

callme_dark

به خودم آمدم انگار تویی در من بود
          این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود :)))
          I just published "تومور ۲" of my story "دفتر شعرهایی که دوست می‌دارم". https://www.wattpad.com/1244846503?utm_source=android&utm_medium=profile&utm_content=share_published&wp_page=create_on_publish&wp_uname=callme_dark&wp_originator=kyeHGZx0JMjWmZAfOVIJL6tuW0%2BGBQNrj%2FDC1p42462QYMNt6ahUzPFxgrMfhMJR1Itei4jda6zs0P1U%2BEbAFKZKzGKlocB1QbRaJ7ppu4IvMX5kuMuG6P0NGHBAUP4n