itsyurii_v

هااااااای اوری واااان~
          	مینی فیک جدید تو پروفایلم قرار گرفت:)
          	حتما توضیحاتو قبل شروع بخونید
          	حمایت کنید لطفا چون کلی روش کار کردم دستام پوسید… (متاسفانه هنوزم کار داره :/ )
          	مرسی از ووت‌ها و کامنتاتون تا الان:)

Mahfelesaye

سلام عزیزم بابت اینکه بدون اجازه وارد مسیج بردت شدم عذر می‌خوام اگه دوست داشتی سری به این بوک بزن :)
          
          
          
          * خلاصه‌ی داستان:
          
          _ دارید دروغ می‌گید، تا خام بشم و قبول کنم! 
          + نه...اون تو رو دوست داره.
          پوزخند عصبیی زدم
          _ اون همسرش رو دوست داره...هیول...کسی که بخاطرش منو پس زد فراموش کردید!؟
          + قلب اون توانایی دل دادن به تو رو داره. اگه اونو مجبور کنم با مرد دیگه‌ای باشه زجر می‌کشه، و توهم همینطور...
          _ به هیول بگید...اینجوری دیگه این مصیبت‌ها رو هم نمی‌کشیم.
          + جانشینی که از خون یه وایلد باشه خلاف قوانینه...
          
          
          •  توضیحات داستان:
          
          بازمانده‌ی یک شبیخون و قتل عامی بزرگ، دختر دوساله‌ای بود که بیست سال بعد معشوقه‌ی تهیونگ شد.
          اما قلب دختر برای مرد دیگه‌ای میتپه پس تهیونگ کنار می‌کشه.
          ولی چی میشه اگه سرنوشت طوری پیش بره که رابطه‌ای به ناچار سر بگیره.
          تهیونگ می‌تونست جز جسم اون دختر قلبش رو هم به دست بیاره؟
          
          
          
          
          
          I think you'd like this story: "" by Lmara_bts on Wattpad https://www.wattpad.com/story/297755918?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Lmara_bts&wp_originator=k3kZlgGYgrKdmP77vvetOLUKTMPGanD0J7GSQgYN%2F2cJkZ3ososBcsjuKD0Za90diy6QfhlmGF37FaKX7LU9PVcQQNpdXq1mtpD226qND8mbiz5eOxZfptAa73ddSWg%2B

R2005A

iii_bts

__completed__
          قسمتی از رمان:
          
          هانا توی سکوت هق هق کردو گفت:
          _من... من خیلی خسته ام تهیونگ... از دست هوادارای تعصبیت خسته ام ، از دست ساسنگ فنا، از دست هیترا... از دیدن ادیتا و کامنتاشون خسته شدم‌... حتی تو هم منو به خاطر اون ادیتا پس میزدی... یادت میاد؟
          تهیونگ نمیتونست حرف بزنه، هانا موهای تهیونگو نوازش کردو گفت:
          _تهیونگ... فقط یه خواهش ازت دارم... این تنها خواهشمه بعد از شش ماه همسرت بودن... میشه از بائک هیون مواظبت کنی؟ میشه مثه من پسش نزنی؟... میشه دوسش داشته باشی؟
          _بائک هیون؟
          هانا لبخند زدو گفت:
          _خودت این اسمو انتخاب کردی... توی مصاحبت گفتی میخوای اسم پسر اولتو بائک هیون بذاری!... حتی وقت اینکه با هم اسم انتخاب کنیمو نداشتیم... 
          
          ژانر : عاشقانه، درام، دختر پسری
          کارکتر ها: تهیونگ، هانا و ...
          وضعیت: کامل شده
          https://www.wattpad.com/story/289325717?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=N78MBIVgpCgiDYdJAs3kQAlBSBKYaVIk8XZ7fS2iVhPxsgnqnKES7KnJ%2BIduNuso5pSRSRMDJcR7gsbGTOWr8ArIr4%2BG8KSTVRyIY4uEKlW2Z7j%2B9t6YibyjIfi6Cl6R

sam_hanoul

سلام نویسنده ی عزیز ^o^ 
          من یه تازه کارم. خوشحال میشم به داستانام سر بزنی. شک ندارم خوشت میاد.
          •-•-•-•-•-•-•-•-•
          مین یونگی، معروف ترین جراح مغز و اعصاب سئول، در بیمارستان گونگیل مشغول کار است. 
          او مردی موفق ولی سرد و بی احساس است که همه به او به عنوان موجودی یکدنده نگاه میکنند. 
          اما کسی خبر ندارد که این ظاهر سرد فقط برای دفاع از ترس ها و کابوس هایی ست که یونگی به دوش میکشد.
          ولی بعد از مدت ها، با وارد شدن هان جی هیون، رزیدنت سال اولی به بیمارستان گونگیل، ممکن است یونگی سپر دفاعش را پایین بیاورد و قلب سردش را به دستان گرم این دختر بسپارد؟
          •-•-•-•-•-•-•-•-•
          + تو هدیه ی منی جی هیون. کسی که منو از عالم سیاهی و درد بیرون کشید. کسی که با چشماش، چشمای سردمو گرم کرد. کسی که روی گونه هام دست کشید، تا رد اشک هامو پاک کنه. برعکس بقیه که روش سیلی میزدن....
          
          https://www.wattpad.com/story/284577647?utm_source=android&utm_medium=whatsapp&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=sam_hanoul&wp_originator=T0oabpGuOUDnXgMi7oKZDshUFNnVoKvY4E4jveBBx%2FCnfd25y%2FcozyMtd2vxM9QTXF6yRSnE2FPV1RvnnZFQj1Gi%2B0pXug5xBYnmd%2BytJigGAMzVD6gC7LtA2HweoMT2

TaTasii_95

Elinaor