jina_jina

وقتی یه مدت طولانی از یه چیزی دور میشی یادت میره قبلا چجوری انجامش میدادی:)))))
          	حکایت من و فیکام

dearagnus

@jina_jina درکت میکنم از یه طرف من عاشقه امگا بودم یه جورایی حس میکنم بهترین فیکه امگاورسی بود ک تا یه حال برایه خوندن پیدا کردم هم قلمه عالی هم داستانه خوب هم اتفاقاته جالب:)
Reply

Zephyr31TJ

بعد از کلی این دست اون دست کردن قراره دلم به دریا بزنم و دنیاهای کوچیک و پر نقصم رو باهاتون شریک بشم...
          خیلی خوشحال میشم که همراه تهجین دنیای من باشید❣️
          
          https://www.wattpad.com/story/369566182?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Zephyr31TJ
          
          و مرسی که اجازه میدی اینجا پیام بذارم
          امیدوارم از نوشته هام لذت ببرید ^^

Esmeray_tj

سلام^^
          ببخشید بدون اجازه اینجا پیام میذارم.
          ممنون میشم یه نگاهی به فیک جدیدی که دارم مینویسم بندازین!
          مرسی که حمایت میکنی :)❤️
          
          
          https://www.wattpad.com/story/352977567?utm_source=ios&utm_content=story_info&wp_page=story_details&wp_uname=Esmeray_tj&wp_originator=nh7A%2FB0qFFGD0lAWvEzIHDRGsumouQFmyuSJFsMemG3npmGAuShPWeBChNiGH%2FaVn53jpp9YX7xP7EDu%2BDqeQQnuqWuaKuLpG1HukLGcxICaqHx6e9tOdjR%2BrWxFTsPn

callme_felora

های لاولیم=)
          خوشحال میشم اگر وقت کردی یه نگاهی به فیکم بکنی...
          اولین فیک تهجینیمه که نوشتم
          امیدوارم ازش خوشت بیاد و حمایت کنی
          https://www.wattpad.com/story/320486618?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Ice_Queen_z&wp_originator=PfXOrFIrX855cUA%2FkA4KHkjStXLeG8qXO6L9z4En7n%2FTVOMBeW5xgBXr1FThWLzc4E3jXVsd%2FD7tpFctnj5UPOeRa53WA6uwbYrx67yGXYe9ZPTdjXuigmB0cCttn6ng

HukaM93

ممنون میشم از بوک منم حمایت کنید❤
          مینی فیک
          White rosè
          
          Write by huka_VJ.YG
          
          Couple:
           taejin
          
          Gener:
           Angst, Romance

           
          ×وضعیت :در حال آپ×
          +++
          بوی شکوفه های گیلاس توی فضا پیچیده بود.
          فصل بهار و شکوفه های بهاری سوکجین رو به خوشحال ترین حالتش میرسوند.
          چشماش رو بسته بود و تمام این رایحه رو وارد ریه هاش کرد و مثل همیشه تو تفکرات بچگانه ی خودش غرق شده بود 
          خوشبختیه سوکجین در همین احساسات کوتاه و زیبا خلاصه میشد
          خوشبختی... کلمه ای که فقط لفظش توی زندگیش باقی مونده بود. 
          +++
          چهره ی غرق رنجش نشونه ای از کابوس هایی بود که میدید،اما ازشون رهایی پیدا نمیکرد.
          اشکاش کل گونه اشو خیس کرده بودند،انگار توی این خواب حل شده بود و نمیتونست از واقعیت این خواب فرار کنه،با صدای هق هق خودش از خواب پرید،ترسیده به اطراف نگاه کرد،نمیتونست اشک هاشو کنترل کنه،پنجره ی اتاقش رو باز کرد 
          پس کی قرار بود کارما دست از سرش برداره؟
          کی قرار بود خودش رو به خاطر گناهاش ببخشه؟
          اما سرمای کشنده ی وجودش هر لحظه پاسخ  کوبنده ای بهش میدادند...هرگز؛هرگز نمیتونست فراموش کنه آخرین باری رو که عزیز ترین کسش رو،عشقش رو، بین بازو هاش گرفته بود،درست مثل الان اشکاش کل صورتش رو پوشونده بود،دست های یخ کرده ی کارمای وجودش رو تو دستاش گرفت بود و برای آخرین بار لب های یخ زده اشو بوسید. 
          
          https://www.wattpad.com/story/311469731?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=HukaM93&wp_originator=Y%2BDpPsZMMDt%2BDUE%2BqgQ9k3BS6Hiv%2FcjCtHVWuMr1m3975YhyisIAGOTmgKHxx9ghQZzJoqncBrAIDXF7r9IRsHtMOYkqn%2BuIWaN8qsPEbgc8emPAfpGB2GLNUo0pzhh6