حتی نمیدونم چهطور باید نوشتن این رو شروع کنم. راه خیلی زیادی رو اومدیم، من و شخصیتهای قصه همراه شما.
نوشتن پارالیان رو در تابستان هجده سالگیام شروع کردم، الان بیست سالمه و تابستان که برسه، بیست و یک ساله میشم.
شاید عجیب باشه اما من از پارالیان ممنونم که گذاشت با تمام کمی و کاستیام، خلقش کنم و کنارم باشه، دوستم باشه و اجازه نده که زیاد تنها بمونم.
الان ذهنم به حدی آشفتهست که نمیدونم باید چهطور ازش خداحافظی کنم، فقط خوشحالم که بخشی از زندگیام بوده و به گمونم اسم این احساس عشقه و من عاشق این قصه و تک تک شخصیتهاشم.
تمامی شخصیتهای این قصه و وقایع ساختهی تخیلم بودن، یعنی از روایت یا داستان حقیقی یا غیرحقیقیای الهام نگرفته شده بود.
اگر بخوام یادگار این قصه رو به کسی یا چیزی تقدیم کنم، تقدیم میکنم به همهی کودکهای آسیبدیدهای که "خونه" براشون هیچمعنایی نداشت و شاید اگر اینجا بودن و این قصه رو خوندن، دنیا براشون تاریکتر شد. میخوام بهتون بگم که چانیول قصه دووم آورد، نویسندهی این قصه دووم آورد و شما هم دووم میارین.
پارالیان توی این زمان خونهی من شد، شخصیتهاش دوستهام شدن و حالا که باید بذارم بره، خیلی تنها میشم اما توی این مدت کنارش بهقدری بزرگ شدم که توان این کار رو داشته باشم.
اگر بخوام کمی رنگ از خودم توی این خداحافظی جا بذارم، باید بگم که من تنها آرزویی که تونستم نگهش دارم آرزوی نویسندهشدن هست. پس من باز هم خواهم نوشت اما مطمئن نیستم که اینجا چیزی منتشر کنم.
قبلا یک تریبون چندصد نفره داشتم که اون دیگه برای بهبود سلامت روانم پابرجا نیست و یک جمع نقلی هست که داخلش فقط چیزهای مرتبط به نوشتهها رو منتشر میکنم. در تلگرام با آیدی greenislivinghere. داخلش لینک گروهی هست که برای پارالیانه و میتونید داخلش با من و بقیه خوانندهها حرف بزنید. اگر نشد به چنل دسترسی داشته باشید، یعنی پرایوت شده و بعدا دوباره امتحان کنید.
درنهایت از تک تک افرادی که کنار من داستان رو تا اینجا همراهی کردن، تک تک افرادی که به دوستهاشون معرفی کردن و تک تک نویسندههایی که حمایتش کردن ممنونم.
اگر روزی چیز تازهای در واتپد ازم ببینید، قطعا با تمام قصههایی که نوشتم متفاوت خواهد بود، هرچند از این اتفاق مطمئن نیستم پس یک خداحافظیِ طولانی از طرف من برای شما.
-گرین.
پارت بعدی (پارت آخر)، تا جمعهی بعد منتشر میشه. روزش دقیق مشخص نیست، ممکنه فردا باشه ممکن هم هست آخرِ شبِ جمعهی بعدی.
اگر دوست دارید تا قبل از اتمام داستان بخونیدش و منتظر چپتر آخر بمونید، دیگه آخرین مهلته.♡
@polargreen سلام عزیز من
مدتی قبل، فکر میکنم تابستان بود که شروع کردم به خواندن داستانت و از خودت هم خواهش کردم کمی با طمأنینه بیشتری ادامه داستان رو آپ کنی تا من هم به پارتهای نهایی برسم و با خودت و دوستانی که در حال آپ داستان رو میخوانند همراه باشم و همون شور و احساسات و هیجان رو تجربه کنم. اما متأسفانه از نظر روحی در شرایط پایداری نیستم و پس از خواندن کمی بیشتر از نیمهی فصل اول داستان را رها کردم. البته این رها کردن همیشگی نیست و حتما دوباره خواندنش رو از سر خواهم گرفت. فقط اینها رو نوشتم که بگم امیدوارم این وقفه در دنبال کردن داستانت ناامید و ناراحتت نکنه چون حقیقتا تو در نوشتن سنگ تمام گذاشتی و اون مدتی که پارالیان رو میخوندم واقعا تحت تاثیرش قرار گرفتم و اتفاقا شاید همین مورد یکی از دلایلی بود که باعث شد موقتا داستان رو رها کنم! خلاصه که عزیز من شما شگفتانگیزی و خوش به حال عزیزانی که همراه با شما در حال آپ داستان رو خوندن و تونستن همزمان با خودت احساسات مشترکی رو تجربه کنن.
ممنون که داستان رو به انتها میرسونی حتی اگه افرادی باشن مثل من که نسبت بهش به هر دلیلی کمتوجه باشن.
هر کجا که هستی امیدوارم خوشحالی واقعی رو هر روز تجربه کنی و در سلامت کامل باشی و امیدوارم که سبزی اسمت از سبزی وجودت نشأت گرفته باشه...
من تمام پارالیان رو ذره ذره پابلیش میکنم بچهها. تعداد قسمتها خیلی زیاده یهویی نمیتونم. الان تا یه حد قابل توجهی پارتها پابلیش شدن. مرسی که منتظرین.^^