starandmoon4648

پارت 9 بازی خوب آپ شد!!
          	روز دختر مبارک!!!~~

starandmoon4648

دلم میخواد اونایی که فیلتر میکنن آب دستشوییشون مثل سرعت نت باشه.دو سه ساعت وصل نشه بمونن تو توالت اگه هم سریع وصل شه سریع قطع شه هی بره بیاد بعد یدفعه داغ شه بسوزن یکم دلم خنک شه....
          اره دیگه خلاصه چپتر ۸ امگا سیتی اپ شد لذت ببرید ووت یادتون نره^^

starandmoon4648

پارت ۷ بازی خوب اپ شد ولی نت انقدر وضعش خرابه که نمیتونم چپتر ۷ امگا سیتی رو اپ کنم....فردا صبح دوباره تلاش میکنم ولی امشب واقعا خسته شدم از ساعت ۹ دارم تلاش میکنم اپ کنم نمیشه که نمیشهㅠㅠ

starandmoon4648

دوستان از این به بعد قراره سناریوهایی که می نویسم همراه با ایده های فیک های آیندم رو تو بوک ایده هام آپ کنم که هم مسیج بورد شلوغ نشه و هم بتونم عکساشون رو آپ کنم^^
          
          هر کدوم از سناریوها و ایده های فیک رو که دوست داشتین بگین تا برای انتخاب فیک های بعدیم دستم باز باشه^^
          https://www.wattpad.com/story/367432012-star-and-moon-ideas~

starandmoon4648

~* #سناریو *~
          ✨ #ویمین
          
          زمستان به پایانش نزدیک می‌شد و برای خداحافظی با جنگل آماده می‌گشت.از آن سو بهار،با فرستادن غنچه‌های پیش از موعد،اهالی جنگل را با مژده‌ی آمدنش،شادمان می‌کرد.
          
          جشن پذیرایی از بهار با همکاری دو قبیله‌ی اصیل جنگل،در حال آماده سازی بود.این بار هر دو قبیله با پادشاه جدید بر تخت نشسته،با هم رو به رو می‌شدند‌.
          
          یکی قبیله‌ی حیوانات با حکمرانی ارباب ببرها،تهیونگ!
          
          و دیگری قبیله‌ی گیاهان با حکمرانی ارباب گل‌ها،جیمین!
          
          دو پادشاه با موهایی به رنگ برف‌های زمستان و سپیدی کوه‌های یخ!
          
          دو پادشاه که تمام جنگل از اختلافاتشان در دوران ولیعهدی با‌خبر بودند و این همبستگی برای جشن بهاری را،عجیب می‌دانستند.
          دو پادشاه با موهای اصیل جنگلی که دور از چشم مردمشان،همدیگر را در آغوش گرفته و برای هم،نغمه ی عشق می‌سرودند.
          
          _هیچ تاج گلی سزاوار زیبایی بهشتیت نیست.تو فقط برای زمینی بودن،زیادی زیبایی!
          
          تهیونگ با کنار زدن تارموهای ابریشمی جیمین،زمزمه کرد و ارباب گل‌ها،بوسه‌ای بر سر انگشتانش زد.
          
          بوسه‌ای همراه با زمزمه‌ی"تو هم همینطور ببر برفیم!"...
          
          از سری داستان‌هایی که شاید ننویسم یا بنویسم~°~
          
          ➰〰 @starandmoon4648 〰➰

starandmoon4648

~* #سناریو *~
          ✨ #ویکوک
          _کجاست؟
          +هوم؟
          _تتوی ببرت کجاست؟
          +اوه اوم...یه جای خصوصیه....
          جونگ‌کوک با چهره‌ای که کم کم داشت رو به سرخی می‌رفت،سرش رو کج کرد و همین واکنش،برای کنجکاو کردن تهیونگ کافی بود.
          پسر رو به روش به شدت معترض بود که تهیونگ ببر آدمخواری نیست که بقیه‌ی زندانی‌ها ازش صحبت می‌کنن و اگه هر کی با داشتن یه تتوی ببر،می‌شد ببر بوسان،خودشم اون تتو رو داشت.
          "پس چرا نشون نمیده؟"
          کنجکاوی تهیونگ که به اوج خودش رسید،جونگ‌کوک ناخودآگاه سعی کرد با گذاشتن دستش روی کمرش،تتوش رو مخفی کنه.
          ولی ای کاش نمی‌کرد!چون این کارش باعث شد تا تهیونگ با یه نیشخند،بهش نزدیک بشه و تو چشمای درشتش خیره بشه.
          _نکنه بالای اون گردالی های خوشگلته؟
          تهیونگ با نیشخند پرسید و جوابش،تنها سکوت پسر بود.جوری که جونگ‌کوک تو لباس نارنجی زندان جمع شده بود و عقب می‌رفت،فقط روی سلطه جوی تهیونگ رو تحریک می‌کرد.جوری که دلش می‌خواست خرگوش نارنجی پوش رو تو زندان دستاش حبس کنه و لباش رو میون لباش.
          از سری داستان‌هایی که شاید ننویسم یا بنویسم~°~
          
          ➰〰@starandmoon4648〰➰