بخش اول : دریچه

80 11 4
                                    

هیساشی موریکاوا با صدای هشدار تلفن همراهش از خواب بیدار شد. انگشتانش را روی شقیقه هایش که به شدت درد می کردند، فشرد. شب گذشته راحت نخوابیده بود و مدام کابوس دیده بود. حالا ساعت هشت صبح بود و باید به مدرسه می رفت. مطمئن نبود در این روز سرنوشت ساز چه بلایی قرار بود سرش بیاید.
دو روز قبل، مدیر مدرسه، آقای یامادا، هیساشی را به دفترش صدا کرده بود تا با او در مورد موضوعی خصوصی صحبت کند. چیزهایی که او مطرح کرده بود در مورد برنامه نویسی درسی و ساعت و تاریخ کلاس ها نبود. در واقع یکی از دانش آموزان سال دومی که ترجیح داده بود هویتش فاش نشود، به مشار و مدیر مدرسه گفته بود از سوی هیساشی موریکاوا قربانی تعرضات جنسی شده است. او تهدید کرده بود که اگر هیساشی را اخراج نکنند، موضوع را به خانواده اش اطلاع خواهد داد و کار به جاهای باریک تر خواهد کشید. هیساشی مات و مبهوت و بی خبر از همه جا حتی نتوانسته بود یک کلمه از خودش دفاع کند. خوشبختانه آقای یامادا به او اطمینان کامل داشت و در طول یک سالی که او در این دبیرستان به عنوان معلم ادبیات شروع به تدریس کرده بود، تا به حال به هیچ مشکلی برنخورده بودند. با این حال آن روز جمعه بود و نمی شد کاری کرد. قرار بر این شده بود که دوشنبه ی هفته ی بعد به این موضوع رسیدگی شود. و حالا روز موعود فرارسیده بود.

هیساشی با سرعت خودش را به مدرسه رساند. حتی نتوانسته بود صبحانه بخورد. قبل ورود به دفتر مدیر چند ثانیه ایستاد، کراواتش را مرتب کرد، نفس عمیقی کشید و به آرامی ضربه ای به در زد.

آقای یامادا با دیدن او لبخند گرمی به صورتش نشست  که برخلاف انتظار هیساشی بود و با مهربانی گفت: "اوه، آقای موریکاوا. لطفاً بیا بشین."


نیم ساعت بعد، هیساشی مثل روزهای عادی وارد کلاس درس شد. با این حال ذهنش تماماً درگیر حرف هایی بود که آقای یامادا به او گفته بود.

پسری که بهتون تهمت زده بود، اعتراف کرد که به اصرار یکی از دانش آموز های دیگه چنین حرفی زده. اون گفت در واقع همون دانش آموزی که مجبورش کرده این حرف ها رو بزنه، بهش دست درازی کرده. موضوع عجیب اینه که پسری که بهش تعرض کرده بود هم اومده بود تا به کارهاش اعتراف کنه. اصلاً انتظارشو نداشتم....اما اون دانش آموز محبوب خودت، هیروتو آمانو بود. اون بچه یتیم درس خون و به ظاهر مظلوم در واقع برای خودش قلدری بوده! اون اصرار داشت که ترک تحصیل کنه. من با اخراج دائمی موافق نبودم اما انگار خودش همین رو می خواست. بگذریم که پسر قربانی هم گفت اگه آمانو اخراج نشه، بی خیال نمیشه و موضوع رو با خانواده اش درمیون میذاره...به هرحال هردوشون این طوری توافق کرده بودن...

هیچ جای این ماجرا از نظر هیساشی درست نبود. هیروتو را خوب می شناخت. او دانش آموز با ادب، خجالتی و در عین حال با استعداد کلاس بود. انشاهای ادبی خیلی خوبی می نوشت. کسی بود که از نظر هیساشی می توانست آینده ی درخشانی در نویسندگی داشته باشد.

هیروتو و دریچه ای رو به اقیانوس (Hiroto And a Gateway Facing the Ocean)Where stories live. Discover now