Obviously oblivious (کوکهوپ)

3.2K 288 303
                                    

هایییی سورا اومده😁

حقیقتا قصد نداشتم حالا حالا ها اپ کنم چون مثل چی کار سرم ریخته. ولیییی تولد یه وینتر بره دوست داشتنی عز فاکه و گور بابای کار فعلا 🤧🤧🤧😢😢
تولدش مبارک😭🥳🥳🥳 (وقتی انقد بی احساس و خشکی که نمیتونی مثل بقیه فندوم پاراگرافای قشنگ واسه تهیونگ بنویسی:/)

میخواستم واسه تولد ته وانشات ویهوپ اپ کنم، ولی هنوز وقت نکردم ویهوپه رو کامل ترجمه کنم:( سو فعلا با همین راضی باشین. 🤗💞

و اینکه، لطفا، لطفاااا اگه میخونین وت بدین. وتای وانشات قبلی نسبت به بازدیداش حقیقتا خجالت اوره و اکثر این نوینسده های وانشات، از جمله همون وانشات قبلی که ازشون اجازه گرفتم لینک ترجمه فیک رو میخوان و این تعداد کم وت خیلی ضایعه ست. جدا از این که انگیزه مترجم بدبختتون رو دود میکنه، نویسنده مطمئنا خوشحال نمیشه بیاد ببینه انقد کم از کارش استقبال شده. واسه شما فقط یه دکمه وته، ولی واسه نویسنده بحث اعتماد به نفسه.

کاپل: کوکهوپ
ژانر: زندگی روزمره، یه کوچولو اسمات😂
نوینسده: thatbangtanhoe

لینک فیک رو هم که عنپد نارنجی نمیکنه اگه بزارم، ولی این نویسنده و کلا همه نویسنده هایی که وانشاتاشون رو ترجمه میکنم میتونین از ao3 پیدا کنین.

خب امیدوارم خوشتون بیاد.

🦋💞🌸💙🦋💞🌸💙🦋💞🌸💙🦋💞🌸💙

"کوک، بیا دیگه، تو رو خدا!" هوسئوک در حالی که پای جونگکوک رو چسبیده بود و داشت سعی میکرد اون رو از مبل پایین بکشه نق زد. "تا ده دقیقه دیگه میرسه، تو رو خدا اون بازی مسخره رو استپ بزن، بعد اینکه رفت میتونی باز ادامه بدیش!"

جونگکوک خمیازه ای کشید و بدون اینکه حتی یک ثانیه چشمش رو از صفحه برداره به بازی ادامه داد. "هنوز ده دقیقه وقت هست. فقط یکم مونده ببرم." پاش رو تکون داد تا پسر بزرگتر ولش کنه و هوسئوک عقب رفت. "این یکی رو از کجا پیدا کردی؟ باز از تیندر؟ (اپ مخصوص قرار گذاشتن)" خنده ای کرد و وقتی جوابش چیزی جز سکوت معذبی نبود، سرش رو بالا آورد تا به هوسئوک که خجالت زده به نظر می رسید نگاه کنه. "صبر کن ببینم، جدا؟ از اونجا؟ تیندر؟ واقعا که هیونگ، میدونم داری ناامید میشی ولی تیندر؟ دارم احترامی که به عنوان هیونگ واست قائلم رو از دست میدم."

هوسئوک زیر لب غرید و اینبار با قدرت و اراده بیشتری پای پسر کوچیک تر رو گرفت و با صدای بلندی اون رو از مبل روی زمین سخت انداخت. قبل اینکه جونگکوک فرصتی برای غر زدن پیدا گفت هوسئوک گفت. "اگه نمیخوای وسایلمو جمع کنم و از این خونه برم بهتره پاشی بری تو اتاقت. همین الان."

"باشه مامان!" جونگکوک در حالی که زیر لب نق میزد دستاش رو به علامت تسلیم بالا آورد و بلند شد. "اینبار میخوای چیکار کنی؟"

وانشات بوک هوسوکWhere stories live. Discover now