•2•

373 56 42
                                    

December 13
7a.m

سرم چقدر درد میکنه،گاد دمن ساعت چنده، آه چه خبره چرا اینقدر خوابیدم.

قرص هارو روی میز دید و عصبی تر از قبل شد انگار باز یاد اتفاقات دیشب افتاد، با همان حال به سمت دانشگاه رفت و مثل همیشه سر کلاس نشست.
×
×
گاهی تمام چیز هایی که دلایلی برای ادامه زندگی ما هستن از بین میرن و در ان وقت هیچ پیوندی بین ما و زندگی توی دنیا نیست ، در ان وقت دیگه امیدی وجود نداره و سیاهی و تاریکی تمام روح و جسم مارو تسخیر میکنه و دیگه راهی جز عادت کردن به شرایط باقی نمی مونه .

با تموم شدن کلاس‌ تصمیم گرفت به کافه تریا بره تا چیزی بخوره و به خودش استراحت بده و وقتی نزدیک در کافه شده بود پسری با عجله با هری بخورد کرد و قهوه اون روی هری ریخت و لباس سفیدش مثل نقاشی ای که پاره شده دیگه ارزش نداشت .

البته از نظر شما یه لباس شاید ارزش چندانی نداشته باشه مگر اینکه اون تیکه پارچه؛ کادویی با سلیقه شخصی باشه که دوستش دارید‌

×
×
×

-هی حواست کجاست؟

+اوه ببخشید آقا

+معذرت میخوام بفرمائید بشینید من یه قهوه برای جفتمون میخرم مقصر من بودم عذر میخوام

-نیازی نیست فکر کنم با این سر و وضع بهتر باشه که برم‌.

+نه اینجوری نمیشه که لطفا قبول کنید .

-اصرار نکن

+اما...

-اوکی فقد به نیک بگو دست بجونبونه پسر.

لویی سرش رو میگیره پایین و خجالت میکشه.

□□□□□□

وقتی بلاخره میزی خالی میشه و میشینن هری با صورت معذب پسر رو به رو میشه و
بحث رو باز میکنه و میگه:
"هی پسر چیزی نیست چرا هنوزم ناراحتی؟"

پسر  ادامه میده:
"نه ناراحت نیستم یکم عصبی شدم اخه لباستون خراب شد"

هری:"بیا این حالت رسمی رو بزاریم کنار من هری استایلزم"

لویی:"منم لویی تاملینسونم"

هری:"خب رشتت چیه؟"

لویی:"ترم آخر تربیت بدنی"

هری:
"اره بدن خیلی قوی ای داری وقتی خوردی به من شونه هام دردگرفت"

هردو همزمان می خندن و لویی در این بین میگه:
"من بازم معذرت میخوام هری"

هری:
"هی پسر فقد یه شوخی بود انقدر به خودت نگیر و اینکه در رابطه با لباس چیزی نیست تمیز میشه یا یدونه دیگه میخرم"

لویی:
"من میتونم بخرم اگه مشکلی نداشته باشی که کامل جبران کرده باشم"

هری:
"من الان عجله دارم بعدا دربارش حرف میزنیم لویی"

Philophobia •[L.S]•[completed]Where stories live. Discover now