Chapter 7

1.2K 239 289
                                    

ترافیک در روزهای شنبه در بهترین حالت نبود. در حالی که به سمت محل عروسی رانندگی می کردن، سیستم مسیریابی که پیش از این زمان تقریبی رسیدنشون رو کمی بیش از یک ساعت اعلام کرده بود، حالا زمان رو به دو ساعت و نیم تغییر داده بود.

فرصتی برای بیرون انداختن وسایلی که روی صندلی عقب بود پیدا نکرده بودن، چرا که مسیر منتهی به بزرگراه درست کنار خونه ی شیائو جان بود‌. مستقیم به اون سمت رونده بودن، و به خاطر ترافیک، فرصتی برای پیدا کردن محلی که سطل زباله داشته باشه پیدا نکردن، و درست به همون ترتیب مستقیم وارد بزرگراه شدن.

وانگ ییبو چیز بیشتری نگفت. پن کیکی که روی صندلی عقب ماشین بود احتمالا به تازگی خریده شده بود؛ هنوز گرم بود، و از بسته ی کاغذیش، به طور واضحی مدام بوی کارامل و شیر بیرون میومد، و داخل ماشین پخش می شد.

وانگ ییبو علاقه داشت که هنگام رانندگی به آهنگ‌ گوش بده، دستش رو دراز کرد و به بلوتوث گوشیش کانکت شد. اون سال هایی که در آمریکا بود، به طور مخصوصی دوست داشت که به آهنگ های موزیسین های سیاهپوست گوش بده، و پلی لیست گوشیش با آهنگ های رپ پر شده بود. هویت موسیقیش قوی و صریح بود، درست مثل خود وانگ ییبو.

وقتی که نیمی از راه رو طی کردن، ناگهان ترافیک به حدی سنگین شد که تمامی ماشین ها مجبور به توقف شدن. وانگ ییبو اینچ به اینچ پشت سر ماشین کوچکی حرکت می کرد، پنجره ماشین رو پایین کشید، و سرش رو بیرون برد تا نگاهی بندازه. اما ترافیک سنگین بود بنابراین نمی تونست چیزی ببینه‌. در دو طرف جاده، منظره ها آروم و تکراری شده بودن. گاهی اوقات تبلیغاتی روی بیلبوردهایی که تا آسمون بالا رفته بودن، نمایان می شد. تبلیغات مرکزهای خرید، مرکزهای تعمیر ماشین، و پلاکاردهای اسم انجمن ها.

پلی لیست به ابتدا برگشت، گوشی وانگ ییبو جلوی ماشین متصل شده بود. ماشین جلویی اونها شروع به حرکت کرد، و نوتیفیکیشن یک پیام وی چت روی گوشی ظاهر شد. وانگ ییبو نمی خواست که موقع رانندگی ریسک کنه، بنابراین به شیائو جان گفت، "کمکم کن وی چتمو باز کنم."

"اوه." شیائو جان دستش رو دراز کرد، و روی نوتیفیکیشن نمایش داده شده روی اسکرین زد. اسکرین بلافاصله به صفحه ی تماس صوتی تغییر پیدا کرد. یه آیدی انگلیسی بود، رایکت. عکس کانتکتش یک کلاه کاسکت بود.

"میخوای جواب بدی؟" از وانگ ییبو پرسید.

ترافیک کمی بهتر شده بود، و ماشینی که پشت سرشون بود مدام بوق می زد و به دلایلی عجله داشت. ناگهان وانگ ییبو مجبور به کمی ترمز گرفتن شد، و بسته ی پن کیک از روی صندلی عقب پایین افتاد. پن کیک داخل جعبه که با بسته بندی پلاستیکی شفافی پوشیده شده بود هم کف ماشین افتاد.

اون بوی شیرین حالا حتی قوی تر هم شده بود...

"میخوای جواب بدی؟" شیائو جان دوباره پرسید.‌

听候发落; As You WishWhere stories live. Discover now