-دوازدهم-
-MY LITTLE MAN-
هر چهارتاشون، داخل لیموزین مشکی رنگی که توسط رانندهی پیرشون هدایت میشد، نشسته بودن و مقصدی که تو مسیرش قرار داشتن، نزدیکتر از هر هدفی به نظر میرسید.
نگاه سجونگ که اتفاقا بغل جونگین هم نشسته بود به نیمرخ اخموی سهون قفل شده بود و هر لحظه که میگذشت، پِی میبرد که لعنتی، سهون خیلی جذابه!
هرچند اگر کلمهای حرف میزد و لحن دلخور و عصبیش که دلیل واضحی نداشت شنیده میشد، کل ابهت چهرهاش زیر سوال میرفت.
موهای فرش شلخته روی پیشونیش ریخته بود و بیشتر از همیشه کیوتش میکرد.کت و شلوار مشکی رنگ و هیکل رو اومدهاش فقط سجونگ رو تحت تاثیر قرار نداده بود بلکه جونگین و بکهیون هم، در تمام طول مسیر درگیر این بودن که سهون، دقیقا کِی اینقدر بزرگ شد؟!
طرف دیگهی ماجرا، جونگین بود که نگاه میدزدید و خودش رو لعنت میکرد. خب، جونگین همیشه برای روابط جنسی و تقویت شهوتش اهمیت زیادی قائل بود.
راحت تحریک میشد و اتفاقا، با یک اشاره میتونست هر کسی رو مال خودش و در نتیجه شهوتش رو به نتیجه برسونه.
اما، این اولین باری بود که فقط با حرفهای یک نفر تحریک میشد!نمیدونست این رو باید پای چه عامل لعنت شدهای بذاره. کلمهای که سهون در خطابش استفاده کرده بود، کیک عسلی بود و مطمئنا، جونگین با این یکی تحریک نمیشد چراکه کیک عسلی بودن، واقعا تحریک کننده به نظر نمیاد، میاد؟
کلمهی بعدی که اتفاقا پر مفهومتر هم بود چیزی نبود جز، بخورمش!
خب، بله. این طبیعیه که جونگین تحریک بشه چون لعنت بهش تو بقیه رابطههاش هم این کلمه یا بهتره بگیم جملهی بامفهوم رو میشنید و اجازه رو صادر میکرد اما خب، بخورمشهای قبلی کجا و این بخورمش کجا...حقیقت ماجرا این بود که حتی فکر به طرز نگاه و لحن سهون باعث میشد تحریک بشه بنابراین سری تکون داد و افکار کثیف و شهوانیش رو از خودش دور کرد.
*سهون، حرفام که یادت نرفته مگه نه؟
صدای مهربون بکهیون، سکوت مطلق داخل ماشین رو شکست. مخاطبش یعنی سهون، بلاخره نگاهش رو از پنجره گرفت و سمت برادرش برگشت. نگاه خیرهاش به بکهیون و در ادامه با اطمینان سر تکون دادنش باعث شد بکهیون باری دیگه نفس آسودهای بکشه و برای اطمینان نگاهی هم به جونگین بندازه.نگاه جونگین هم دقیقا مثل نگاه سهون اطمینانبخش بود و همین برای به وجود اومدن لبخندی نصفه نیمه روی لبهای بکهیون کافی بود.
طبق عادت کف دستهاش رو روی رونهاش مالید و با خودش زمزمه کرد:
*امیدوارم، همه چی به خوبی و خوشی تموم شه.
سهون، تنها کسی که زمزمهی برادرش رو شنید؛ با نگرانی نگاهش رو بین افراد داخل ماشین چرخوند و بلاخره بعد از دقیقههای طولانی، اون نگاه رو روی جونگین قفل کرد.
حرفهایی که بکهیون شب گذشته بهش گفته بود، نگرانی عجیبی رو به سهون القا میکرد. نگرانی که برای پسری نُه ساله زیادی بود اما سهون، از همون بچگیش بوی دردسر رو به خوبی میفهمید.
YOU ARE READING
MY LITTLE MAN #COMPLETED
Fanfiction"مــردِ کوچَــک مـن" سهـون، پسری که با قدرت خاصی از کمای پونزده سالهاش بیـدار میشه و معشوقـی رو که در بُعـد قبلیِ زندگیـش به طرز دردناکی از دست داده، ملاقات میکنه. فکر میکنید سهـون میتونه از معشوقش در این بُعـد از زمان محافظت کنه یا باید این بُ...