CH13- I'm Not Your Babe

760 163 297
                                    

اون روز نوبت کیونگسو بود که لیست موجودی انبار رو چک کنه. توی یکی از اتاق های انباری مشغول بررسی قفسه ها بود که صدای بسته شدن در توجهش رو جلب کرد و وقتی چرخید تا ببینه کی اومده تو، با دیدن جونگین جلوی در بسته سر جاش خشکش زد و با تعجب به پسر روبروش خیره شد.

- تو اینجا چیکار میکنی؟

جونگین یه قدم جلوتر اومد و گفت "خب اومده بودم تو رو ببینم که دیدم داری میری تو انباری. راستش زمان بندیت واقعا عالیه! چون من میخوامت...همین الان!"

🔞🔞🔞یه اسمات خیلی کوچولو😁😁

تنها چیزی که کیونگسو فهمید این بود که لحظه بعد به قفسه های پشت سرش کوبیده شده بود و لباش داشتن بین لب های جونگین گم میشدن. کاغذهای توی دستش از شوک حرکت جونگین روی زمین ریختن. بالاخره بعد از چند لحظه حواسش اومد سر جاش و دست هاش رو دور گردن جونگین حلقه کرد. با حس هیجان و اشتیاق جونگین، بین بوسه شون لبخند کوچیکی زد و بیشتر تو بغلش فرو رفت.

چند لحظه بعد همونجا توی انباری داشت به فاک میرفت. پاهاش دور کمر پسر بلندتر حلقه شده بود. جونگین به دیوار چسبونده بودش و با گرفتن زیر رون هاش بالا نگهش داشته بود و داشت درونش ضربه میزد. کیونگسو دهنش رو به شونه جونگین چسبونده بود تا جلوی صدای ناله هاش رو بگیره و هردوشون بعد از چند دقیقه تحت تاثیر هیجان شرایطی که توش بودن خیلی زود به اوج رسیدن.

**پایان اسمات

وقتی بالاخره از انباری بیرون اومدن کیونگسو داشت تلاش میکرد تا نفس کشیدنش به حالت عادی برگرده و جونگین هم وضعش خیلی بهتر نبود، موهاش کاملا به هم ریخته بود و عرق کرده بود. با استرس نگاهی به اطرافشون انداختن و وقتی دیدن توجه کسی بهشون جلب نشده کیونگسو به سرعت به طرف دستشویی فرار کرد تا سر و وضعش رو مرتب کنه و جونگین هم کلا سالن رو ترک کرد.

اینجوری بود که این قضیه براشون تبدیل به یه روتین کوچولو شد. کیونگسو همیشه حواسش بود که جونگین کی میاد. جونگین وقتی میومد و مطمئن میشد توجه کیونگسو بهش جلب شده به طرف اتاق های انباری یا سرویس های بهداشتی میرفت و کیونگسو هم بدون اینکه جلب توجه کنه یکم بعد دنبالش میرفت و وقتی کارشون تموم میشد هر کدوم راه خودشون رو میرفتن انگار که اصلا همدیگه رو ندیدن.

یک ماه بود که اوضاع همین شکلی پیش میرفت. اما امروز با بقیه روزا فرق داشت. کیونگسو بالاخره تصمیم گرفته بود جونگین رو به آپارتمانش دعوت کنه و حالا با هیجان منتظر رسیدنش بود.

جونگین سر وقت رسید. کفش هاش رو درآورد و داخل شد. نگاهی به اطرافش انداخت و گفت "خونه قشنگی داری. تمیز و مرتب...دقیقا همونطوری که انتظارش رو داشتم"

Before We DisappearWhere stories live. Discover now