واحد 731 _ اپیزود 4

107 21 17
                                    

بک با باز شدن در آهنی از حالت دراز بلند شد و روی تخت نشست، پتو رو به خودش نزدیک گرفت، میخواست از اون برای محافظت خودش استفاده کنه.

سهون همراه با یکی از دانشجویان، پسر نیمه بیهوش رو به اتاق آوردند.

بک با دیدن سفیدی صورت ‌و دستهای ورم کرده ی پسر جیغ کوتاهی کشید و صورتشو توی پتو مخفی کرد.سهون و پسر دیگه، اونو توی تختش گذاشتند و پسر دوم از اتاق رفت.
سهون بعد از بسته شدن در، در حالی که داشت دستمال رو از توی دهن پسر در می آورد به بک گفت

_ هرروز براش باند میارم سعی میکنم عسل هم بیارم باید روی زخم تمیز بمالی عسل می‌تونه جلوی عفونت رو بگیره اما چون نباید کسی بفهمه کار بستنش با توییه، باید مراقبش باشی دارو نمیتونم بیارم متوجه میشن پس بهش بگو کمتر از درد جیغ و فریاد کنه چون سربازی که بیرونه زیاد تحمل نداره.

بک پتو رو از روی صورتش کنار زد و در حالی که به کف زمین نگاه میکرد تا پسر توی دامنه ی نگاهش نباشه، گفت

_ من بلد نیستم

سهون دستمال رو توی روشویی شست و با اون صورت پسر رو تمیز کرد و حتی به موهاشم کشید تا وز بودن موهاشو که بخاطر الکتریسیته ایجاد شده از بین ببره.

بعد از این کارش رو به بک برگشت

_ بلد نیستم نداره جز تو کسی نمیتونه کمکش کنه، اول هر دو دستشو میری زیر شیر آب تا هرچیزی روشه بره میتونم برات دستمال تمیز هم میارم که نتونستی، اونو خیس کنی و روی زخم هاش بمالی و کمی عسل و در اخر با باند می‌بندیش.

بک که کمی آروم گرفته بود گفت

_ چه اتفاقی براش افتاده؟؟؟

سهون تمام خاطرات صبح یادش اومد اما بجای بیان حقیقت، سعی کرد سکوت کنه.

سهون دستمال رو دوباره خیس کرد و بااون دو دست پسر رو از هرگونه مواد جامونده پاک کرد.
وقتی کارش تموم شد، شکلاتی از توی جیبش در آورد و اونو نصف کرد.

نصفیشو به پسر که ناله میکرد داد و نصف دیگه اشو به سمت بک گرفت.

_ بخور، بهتره فعلا مراقب خودت باشی

بک با تردید شکلات رو گرفت.
از دیروز که اومده بودند چیزی نخورده بود و گشنگی براش غیرقابل‌ تحمل بود.

سهون در آستانه ی در به پنجره ی ته سلول اشاره کرد.

_ اون مسیری میشه که من بهت وسایل رو برسونم
بک به سمت پنجره ی کوچیکی که بالای سلول بود نگاه کرد، بدلیل ارتفاع زیاد چیزی جز چند شعاع نوری و میله های خاکستری زنگ زده دیده نمیشد.
بک با صدای بسته شدن در به سمت سهون برگشت اما اون از سلول رفته بود. شکلات بین دستاش در حال آب شدند بود، اونو توی دهنش چپوند و دستاشو با ولع لیس زد.

• Unit ⓻⓷⓵Where stories live. Discover now